معنی دورق
لغت نامه دهخدا
دورق. [دَ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان سنگره ٔ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400 تن سکنه. آب آن از چشمه ٔ دورق تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دورق. [دَ / دُو رَ] (معرب، اِ) سبوی دسته دار. (ناظم الاطباء). سبوی گوشه دار. (آنندراج) (منتهی الارب). (از المعرب جوالیقی ص 145). || پیمانه ٔ شراب. ج، دَوارِق. (ناظم الاطباء). پیمانه ٔ شراب و آن سه رطل یا چهار رطل بغدادی است و دورق الانطاکی بیست و چهار قسط است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از بحر الجواهر). پیمانه ٔ خمر. (مهذب الاسماء).
دورق. [دَ رَ] (اِخ) قلعه ای است برجویی از دجله. (آنندراج) (منتهی الارب).شهری است به خوزستان و از آن شهر است بشیربن عقبه. (آنندراج) (منتهی الارب). شهرکی است [از خوزستان]آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیار و بر لب رودنهاده. (حدود العالم). شهری است در خوزستان. این مکان قصبه ٔ ناحیه ٔ مسمی به دورق الفرس است. (از کشف الظنون). بلده ای است میان بصره و اهواز. (لغت محلی شوشتر). نام قدیم ناحیه ٔ فلاحیه است. یعنی پیش از بوجود آمدن فلاحیه توسط شیخ سلمان کعبی در 1262 هَ. ق. نام این شهر قدیم خوزستان و تمام نواحی اطراف آن بوده است: از بهر ایمنی راه به کرمان یا مهروبان یا دورق و بصره اوگندند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 136). مداخل حاکم دورق پنجهزار و هشتصد و هفتاد و هفت تومان و ملازمان چهارصد و هفتاد و هشت نفر. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 86). رجوع به دورق العتیق و فلاحیه و تاریخ پانصدساله ٔ خوزستان مرحوم کسروی شود.
دورق العتیق
دورق العتیق. [دَ رَ قُل ْ ع َ] (اِخ) دورق. شهری از ایران به خوزستان در مصب جراحیه به خلیج فارس دارای هشت هزار سکنه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دورق و تاریخ پانصدساله ٔ خوزستان مرحوم کسروی شود.
دراک
دراک. [دَ] (اِخ) نام اصلی و فارسی شهر دورق، که در خوزستان بود. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به دورق شود.
حل جدول
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
تازی گشته از دورک پارسی تازی گشته پارسی تازی گشته از دوره دوره سبوی دسته دارپیمانه ی می سبوی گوشه دار کلاه گوشی
فارسی به عربی
دورق
بستو
دورق
کوزه
ابریق، دورق
قهوه جوش
ابریق القهوه، دورق القهوه
تنگ
خزی، دورق، ضیق، مضیق، نادر
معادل ابجد
310