معنی دمغ

لغت نامه دهخدا

دمغ

دمغ. [دَ م َ] (از ع، ص) سرشکسته. (ناظم الاطباء). سرخورده. بور: چون دید حرفش درست درنیامد دمغ شد. || خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء).

دمغ. [دَ] (ع مص) شکستن سر کسی را چنانکه به دماغ رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 49) (از اقرب الموارد). || زدن بر دماغ کسی. || درد رسانیدن آفتاب به دماغ کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ذبح کردن جهت مهمانی کسانی گوسپند لاغر و یا گوسپند فربه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیست کردن. نابود کردن. (یادداشت مؤلف). || غالب آمدن حق بر باطل و از میان بردن آن. (از اقرب الموارد). || باطل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). || خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی). مغلوب کردن. (از اقرب الموارد).


دمغ شدن

دمغ شدن. [دَ م َ ش ُ دَ] (مص مرکب) خجل و شرمسار گشتن. (ناظم الاطباء). || بشکسته شدن. حالتی که دست دهد کسی را که ناگهان به دیدن یا شنیدن از انتظاری مأیوس گردد. از فقدان منتظری بهم برآمدن. بعد از انتظاری شدید جواب یأس شنیدن. پس از چشم داشتی سخت دفعتاً نومید گشتن با امیدواری قلبی ناگهان مأیوس گشتن. بدان سان که در ملامح او اثر یأس ظاهر گردد. دمق شدن. (یادداشت مؤلف).

فارسی به انگلیسی

دمغ‌

Broody, Crestfallen, Down, Long-Faced, Low-Spirited, Peeved, Sour

فرهنگ عمید

دمغ

سرشکسته، خجل، شرمسار، بور،
* دمغ ‌شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] شرمسار شدن، بور شدن،

فرهنگ فارسی هوشیار

دمغ

‎ سر شکستن، سر درد (صفت) سر خورده بور: چون دید حرفش درست در نیامد دمغ شد.


دمغ شدن

خجل و شرمسار گشتن

حل جدول

دمغ

سرخورده و احمق و از خودراضی.

سرخورده و احمق و از خودراضی


دلخور و دمغ

پکر


سرخورده و احمق و از خودراضی

دمغ

مترادف و متضاد زبان فارسی

دمغ

بور، سرخورده، گرفته، مچل،
(متضاد) شنگول

فرهنگ معین

دمغ

(دَ مَ) [ع.] (ص.) (عا.) سرشکسته، شرمسار.

فرهنگ عوامانه

دمغ

به معنی سرخورده و احمق و از خودراضی است.

گویش مازندرانی

دمغ بویین

کنفت شدن

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

دمغ

1044

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری