معنی دل آزردگی

لغت نامه دهخدا

دل آزردگی

دل آزردگی. [دِ زُ دَ / دِ] (حامص مرکب) دلازردگی. حالت دل آزرده. دل آزرده بودن. آزرده خاطر بودن:
ز بیداد دارا بجان آمده
دل آزردگی در میان آمده.
نظامی.
|| اضطراب. بی آرامی. || (اِ مرکب) درد. رنج. رجوع به دل آزردن و دل آزرده شود.


آزردگی

آزردگی. [زَ دَ / دِ] (حامص) صدمه. جراحت. خستگی. || رنجگی.رنجیدگی. دلتنگی. دلخوری. || خشم. غضب.

فارسی به ترکی

فرهنگ عمید

دل آزردگی

دل‌آزرده بودن، رنجیدگی،


آزردگی

رنجیدگی، دلتنگی، رنجش،
(اسم) [قدیمی] زخم،

حل جدول

دل آزردگی

تکدر خاطر


آزردگی

رنجوری، ملالت


آزردگی خاطر

رنجش

تکدر


آزردگی روانی

هیستری

فرهنگ فارسی هوشیار

دل آزردگی

‎ آزرده خاطر بودن رنجش، اضطراب بی آرامی ‎0، (اسم) درد رنج


آزردگی

صدمه، جراحت، خستگی

فرهنگ معین

آزردگی

(زَ یا زُ دِ) (حامص.) رنجش، رنجیدگی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

آزردگی

افسردگی، رنجش، رنجیدگی، ملال، ملالت، نژندی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

دل آزردگی

276

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری