معنی دلالی

لغت نامه دهخدا

دلالی

دلالی. [دَل ْ لا] (حامص) شغل دلال. عمل دلال. کار دلال. دلال. (از منتهی الارب). میانجیگری میان خرنده و فروشنده و راهنمایی در دادوستد و معامله. (ناظم الاطباء). پیدا کردن طرف معامله یا معامله کردن به حساب و اسم دیگری در ازاء اجر معین. (از فرهنگ حقوقی). رجوع به دلال شود. || عمل دلاله. شغل زن دلاله.
- امثال:
قحبه چون پیر شود پیشه کند دلالی. (از مجموعه ٔ امثال فارسی طبع هند). رجوع به دلاّله شود.
|| (اِ) حق الزحمه ٔ دلال. جعل دلال. پولی که از بابت حق دلال به او می پردازند.

فارسی به انگلیسی

دلالی‌

Brokerage

عربی به فارسی

دلالی

اخباری , خبر دهنده , اشاره کننده , مشعر بر , نشان دهنده , دلا لت کننده , حاکی , دال بر

واژه پیشنهادی

دلالی

واسطه گری


حق دلالی

کمیسیون

حل جدول

دلالی

کمیسیون


حق دلالی

پورسانتاژ


حق دلالی کاری

کمیسیون

فرهنگ فارسی هوشیار

دلالی

داساری ‎ عمل دلال، (اسم) پولی که از بابت حق دلال باو میپردازند

تعبیر خواب

دلالی کردن

اگر کسی بیند دلالی می کرد، دلیل که مصلح و رهنمای خیر بود به کردار نیک. - محمد بن سیرین

دلالی کردن به خواب بر چهار وجه است. اول: مصالحه در میان مردم. دوم: راه راست نمودن. سوم: کردار نیک. چهارم: امر به معروف به جای آوردن و بدان که دلال، مردی است رهنمای مردمان به خیر و شر. - امام جعفر صادق علیه السلام

فارسی به عربی

مشعر بر

دلالی


دال بر

دلالی


اخباری

دلالی


خبر دهنده

دلالی

انگلیسی به فارسی

commission

کارمزد، حق الزحمه، حق العمل، حق دلالی، دلالی

معادل ابجد

دلالی

75

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری