معنی دشوار

دشوار
معادل ابجد

دشوار در معادل ابجد

دشوار
  • 511
حل جدول

دشوار در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

دشوار در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق، ثقیل، دشوار، ناگوار، حاد، شدید، وخیم،
    (متضاد) آسان، سهل. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

دشوار در فرهنگ معین

  • (دُ) [په.] (ص مر.) سخت، مشکل.
لغت نامه دهخدا

دشوار در لغت نامه دهخدا

  • دشوار. [دُش ْ] (ص مرکب) (از: دش، زشت + وار، کلمه ٔ نسبت) در پهلوی دوش وار، نزدیک به دشخوار ایرانی باستان. (حاشیه ٔ معین بر برهان). دشخوار. مقابل آسان. (از برهان). مشکل. (از آنندراج). مقابل سهل. مشکل و سخت و بازحمت و عسیر و صعب و دشخوار. (ناظم الاطباء). با صله ٔ «بر» با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج). أوعر. حاکل. (منتهی الارب). خطه. خله. (دهار). شاق. صعب. صعبوب. صعوب. صعود. عزیز. عسر. عسیر. عشزان. عشوزن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

دشوار در فرهنگ عمید

فارسی به انگلیسی

دشوار در فارسی به انگلیسی

  • Arduous, Convoluted, Crucial, Demanding, Difficult, Formidable, Hard, Heavy, Herculean, Hieroglyphic, Impalpable, Intangible, Knotty, Labored, Laborious, Tight, Mean, Uphill, Problematic, Rocky, Rough, Scabrous, Severe, Severely, Spiny, Strait, Strenuous, Tough, Unenviable. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

دشوار در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

دشوار در فارسی به عربی

  • بشده، ثقیل، دبق، زلق، صعب، قاسی، قرحه، لایطاق، مرهق، مضیق، هائل. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی

دشوار در گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

دشوار در فرهنگ فارسی هوشیار

فارسی به آلمانی

دشوار در فارسی به آلمانی

  • Bergauf [adverb], Hart, Schwer, Verknüpfte, Weh, Wund, Wunde (f), Rabauke, Widerstandsfähig, Zäh. توضیح بیشتر ...
واژه پیشنهادی

دشوار در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید