معادل ابجد
دستور در معادل ابجد
دستور
- 670
حل جدول
دستور در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
دستور در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
گرامر، نحو، امر، تحکم، حکم، فرمایش، فرمان، آیین، روش، ضابطه، قاعده، قانون، ترتیب، وزیر، برنامه،
(متضاد) نهی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
دستور در فرهنگ معین
- فرمان، امر، وزیر، مشاور، قاعده، روش، اجازه، پروانه، برنامه. [خوانش: (دَ) (اِمر. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
دستور در لغت نامه دهخدا
- دستور. [دُ] (معرب، اِ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است. || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه. (اقرب الموارد). || دفتری که نام سپاهیان و مستمری آنان در آن نوشته شود و یا دفتری که قوانین و ضوابط مملکت در آن نوشته شود. (از اقرب الموارد). دفتر. (لغت نامه ٔ مقامات حریری). کتابی که در او مایحتاج چیزها نوشته شده باشد. (منتهی الارب) (برهان). || نسخه ٔ جامع کل حساب که نسخه های دیگر از آن بردارند. توضیح بیشتر ...
- دستور. [دَ] (اِ مرکب) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند. حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندراج). مرکب است از: دست، به معنی مسند + اور (= ور)، دارنده. صاحب دست یا چاربالش. مسندنشین. وزیر و امیر و صاحب مسند. (غیاث). صاحب دست و مسند. (برهان). صاحب غیاث اللغات گوید: این لفظ مرکب است از لفظ «دست » که به معنی مسند و قدرت باشد و از لفظ «ور» که به معنی صاحب آید. بجهت تخفیف ماقبل واورا ساکن کردند چنانکه در گنجور و رنجور، و دستور بالضم معرب این است چرا که وزن فعلول (بالفتح) در عربی نیامده است. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
دستور در فرهنگ عمید
-
فرمان،
قاعده و قانون، آیین و روش،
اجازه، پروانه، رخصت: تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی: ۳۵)،
(ادبی) علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جملهها، روابط، و ظرفیتهای آنها،
[قدیمی] صاحب مسند،
[قدیمی] وزیر: این که دستور تیزبین من است / در حفاظ گله امین من است (نظامی۴: ۷۲۰)،
(اسم، صفت) [قدیمی] مشاور،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
دستور در فارسی به انگلیسی
- Behest, Charge, Command, Dictate, Dictation, Direction, Directive, Fiat, Formula, Imperative, Injunction, Mandate, Mandatory, Office, Order, Prescript, Prescription, Pronouncement, Rule, Sanction, Word. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی
دستور در فارسی به عربی
- امر، برنامج، تنظیم، رخصه، طلب، قاعده، ملخص، إراده
عربی به فارسی
دستور در عربی به فارسی
- فرمان , امتیاز , منشور , اجازه نامه , دربست کرایه دادن , پروانه دادن , امتیازنامه صادر کردن , ساختمان ووضع طبیعی , تشکیل , تاسیس , مشروطیت , قانون اساسی , نظام نامه , مزاج , بنیه. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
دستور در فرهنگ فارسی هوشیار
- پارسی تازی گشته دستور آیین (اسم) صاحب دست و مسند، وزیر، آنکه در تمشیت امور بدو اعتماد کند، روحانی زردشتی، رخصت اجازه، قانون آیین روش، برنامه، یکی از شعب ادبیات که از انواع کلمه بحث کند و بدان درست گفتن و درست نوشتن را آموزند، چوب گنده درازی که بعرض بر بالای کشتی می انداختند و میزان کشتی را بدان نگاه میداشتند، چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد، ارزیابی مالیات یا دستور اصل توافق اصلی و اساسی در مورد پرداخت مالیات. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
دستور در فرهنگ فارسی آزاد
- دُستُور، قانون- آئین نامه- کتاب قانون- قاعده و روش- اجازه- وزیر- (جمع: دَساتیر). توضیح بیشتر ...
فارسی به آلمانی
دستور در فارسی به آلمانی
- Anordnen, Auftrag (m), Befehl (m), Befehlen, Bestellung (f), Ordnung (f), Programm (n), Programmieren. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید