معنی دروغ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(دُ) [په.] (اِ.) سخن ناراست، خلاف حقیقت، کذب. مق راست.، ~ شاخدار کنایه از: دروغ بزرگ.، ~ مصلحت آمیز دروغی که به خاطر فرو نشاندن فتنه و آشوب و پیشگیری از آسیب و زیان گفته می شود.
فرهنگ عمید
گفتاری که حقیقت نداشته باشد، سخن ناراست،
* دروغ شاخدار: [عامیانه، مجاز] دروغ نمایان و آشکار، دروغ بزرگ و تعجبآور، دروغ عجیب،
حل جدول
کذب
مترادف و متضاد زبان فارسی
افترا، بهتان، بیاصل، بیهوده، ترفند، تهمت، جعل، سقیم، شایعه، شید، فریه، کذب، ناحق، ناحق، ناصواب،
(متضاد) راست، صدق
فارسی به انگلیسی
Fable, Fabrication, False, Falsity, Invention, Lie, Lying, Mendacious, Mendacity, Tale, Untrue, Untruth, Untruthful
فارسی به ترکی
yalan
فارسی به عربی
اکذوبه، باطل، خرافه، غیر صحیح، قصه، کذب
فرهنگ فارسی هوشیار
سخن ناراست، قول ناحق، خلاف حقیقت، کذب
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Fabel [noun], Lage (f), Liegen, Lüge (f), Lügen, Unaufrichtigkeit (f), Falsch
معادل ابجد
1210