معنی درمان

درمان
معادل ابجد

درمان در معادل ابجد

درمان
  • 295
حل جدول

درمان در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

درمان در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • تداوی، چاره، درمان، دوا، شفا، علاج، مداوا، معالجه
فرهنگ معین

درمان در فرهنگ معین

  • علاج، چاره، دوا، دارو. [خوانش: (دَ) [په.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

درمان در لغت نامه دهخدا

  • درمان. [دَ] (اِ) علاج و دوا و دارو. (برهان). علاج بیمار. (غیاث) (آنندراج). دارو. (شرفنامه ٔ منیری). چاره. آنچه درد را بزداید و چاره ٔ بیماری کند. مداوا. (ناظم الاطباء):
    همانکه درمان باشد بجای درد شود
    وباز درد همان کز نخست درمان بود.
    رودکی.
    دلی کو پر از زوغ هجران بود
    ورا وصل معشوق درمان بود.
    بوشکور.
    سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
    سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
    بوشکور.
    بمانیم تا سوی خاقان شود
    چو بیمار شد سوی درمان شود. توضیح بیشتر ...
  • درمان. [دَ رَ] (ع مص) به معنی دَرْم است در تمام معانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دَرْم. دَرَم. دَرِم. دَرامه. و رجوع به درامه و درم شود. توضیح بیشتر ...
  • درمان. [دَ] (اِخ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 14 هزارگزی خاور مهاباد و 13 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مهاباد به میاندوآب، با 265 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

درمان در فرهنگ عمید

  • (پزشکی) عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت می‌گیرد،
    [مجاز] دوا، دارو،
    [مجاز] چاره، علاج،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

درمان در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

درمان در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

درمان در فارسی به عربی

ترکی به فارسی

درمان در ترکی به فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

درمان در فرهنگ فارسی هوشیار

  • دوا و دارو، چاره، مداوا
فرهنگ پهلوی

درمان در فرهنگ پهلوی

واژه پیشنهادی

درمان در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید