معنی درخشیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
روشن شدن، تابیدن. [خوانش: (دَ یا دِ رَ دَ) (مص ل.)]
فرهنگ عمید
روشنایی دادن، پرتو افکندن، برق زدن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اشتعال، پرتوفشانی، تابیدن، تافتن، نورافشانی
فارسی به انگلیسی
Blaze, Flash, Glance, Glisten, Glitter, Irradiate, Outshine, Radiate, Shine, Spark, Sparkle
فارسی به ترکی
parlamak, ışıldamak
فارسی به عربی
الق، خفف، لمعان، مجد
فرهنگ فارسی هوشیار
روشنایی دادن
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
1168