معنی درازکشیدن
حل جدول
دمر
انگلیسی به فارسی
درازکشیدن
فرهنگ واژههای فارسی سره
آسودن، آرمیدن، درازکشیدن
گویش مازندرانی
خوش خواب، کسی که بلافاصله پس از درازکشیدن به خواب عمیق فرو...
سوئدی به فارسی
لغت نامه دهخدا
نطو. [ن َطْوْ] (ع مص) درازکشیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). کشیدن ریسمان را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). || تنیدن رشته را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). فهو: ناط. (اقرب الموارد). و هی: ناطیه، و الغزل: منطو و نطی. (از متن اللغه). || دوری. (منتهی الارب) (آنندراج). دور شدن منزل. (از اقرب الموارد) (از المنجد). دور شدن کسی. (از ناظم الاطباء). دور شدن زمین. نطاء. فهی: نَطیَّه و المکان: نطی. و البلد: منطی. (از متن اللغه). || خاموشی. (منتهی الارب) (آنندراج). سکوت کردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). خاموش شدن کسی. (از ناظم الاطباء). نطا عنه، سکت. (اقرب الموارد) (از المنجد).
معادل ابجد
596