معنی دبوس

دبوس
معادل ابجد

دبوس در معادل ابجد

دبوس
  • 72
حل جدول

دبوس در حل جدول

فرهنگ معین

دبوس در فرهنگ معین

  • (دَ) (اِ.) گرز آهنی، در عربی با تشدید «ب » خوانده می شود.
لغت نامه دهخدا

دبوس در لغت نامه دهخدا

  • دبوس. [دَ] (اِ) دَبّوس. مرذم. مِقمع. (دهار). مقمعه. (ترجمان القرآن جرجانی). عمود. لخت. تُپوز. تُپز. گرز آهنی. (برهان) (غیاث). گرز. (جهانگیری). سرپاس. قلقشندی آرد که از آلات جنگ و سلاحهاست و آنرا عامود نیز گویند و از آهن سازند و اضلاعی دارد و در جنگ با مردمی که به خود و جوشن و نظایر آن وسر و تن پوشیده اند بکار برند و گویند خالدبن ولید بدان کارزار کردی. (صبح الاعشی ج 2 ص 135):
    از گراز و تش و انگشته و بهمان و فلان
    تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری. توضیح بیشتر ...
  • دبوس. [دَ] (ع اِ) رُب خرما که در روغن داغ اندازند تا گداخته شود و روغن را بگرداند. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • دبوس. [دَب ْ بو] (معرب اِ) دبوس. معرب دبوس است به معنی گرز آهنی. ج، دبابیس. (منتهی الارب). در شواهد ذیل از مولوی دبوس با باء مشدد آمده است:
    چونکه از عقلش فراوان بد مدد
    چند دبوس قوی بر خفته زد.
    مولوی.
    خفته از خواب گران چون برجهید
    یکسوار ترک با دبوس دید.
    مولوی.
    پس چو دانستی که قهرت میکنند
    بر سرت دبوس محنت میزنند.
    مولوی.
    میربیرون جست و دبوسی بدست
    نیمشب آمد بزاهد نیم مست.
    مولوی.
    مطرب آغازید نزد ترک مست
    در حجاب نغمه اسرار الست
    می ندانم تا چه خدمت آرمت
    تن زنم یا در عبادت آرمت
    می ندانم که تو ماهی یا وثن
    می ندانم تا چه می خواهی ز من
    ای عجب که نیستی از من جدا
    می ندانم من کجایم تو کجا
    چون ز حد میشد ندانم از شگفت
    ترک ما را زین حراره دل گرفت
    برجهید آن ترک دبوسی کشید
    با علیها بر سر مطرب دوید. توضیح بیشتر ...
  • دبوس. [دَ] (اِخ) دبوسه. دبوسیه. نام قلعه ای است در مابین بخارا و سمرقند. (ناظم الاطباء). نام شهرکی میان بخارا وسمرقند. قلعه ای است در وسط میانکال که ولایتی است ازماوراءالنهر واقع شده است و بیک فاصله از سمرقند و بخارا است. (جهانگیری): و شصت مرد را گزین کردند و در مصاحبت پسر امیر نور ایل خواجه بر سبیل مدد چنانکه متعارف بود بجانب دبوس فرستادند. (جهانگشای جوینی چ اروپا ج 1 ص 79). نیز رجوع به دبوسه و دبوسی و دبوسیه شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

دبوس در فرهنگ عمید

  • گرزی آهنین که در جنگ‌ها به‌ کار می‌رفته: ز باد دبوس تو کوه بلند / شود خاک نعل سرافشان سمند (فردوسی: ۱/۲۳۱)
    چوب‌دستی ستبری که سر آن کلفت و گره‌دار باشد،. توضیح بیشتر ...
عربی به فارسی

دبوس در عربی به فارسی

  • سنجاق سینه , گل سینه , باسنجاق سینه مزین کردن , باسنجاق اراستن , برش , موزنی , پشم چینی , شانه فشنگ , گیره کاغذ , گیره یاپنس , چیدن , بغل گرفتن , محکم گرفتن , سنجاق , پایه سنجاقی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

دبوس در فرهنگ فارسی هوشیار

واژه پیشنهادی

دبوس در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید