معنی داسار

لغت نامه دهخدا

داسار

داسار. (اِ) دلال را گویند و به عربی سمسار خوانند. داستار. (برهان).

حل جدول

داسار

دلال، سمسار، داستار


دلال و سمسار

داسار

فرهنگ عمید

داسار

=داستار

فرهنگ فارسی هوشیار

داسار

(صفت اسم) دلال سمسار


مبرطش

میانجی داسار


دلالبازی

داسار بازی گواژ: زبانبازی


فیکسر

انگلیسی داسار (دلال)، استیکار (دوای ثبوت)


مونث دلال

داسار میانجی جافکش (جاف روسپی) جاکش زن


دلاله

‎ داساری (دلالی)، مزد داسار، مزد راهنما داسار میانجی جافکش (جاف روسپی) جاکش زن (صفت اسم) مونث دلال، زنی که برای مردان زن پیدا کند، زنی که دیگر زنان را بد راه کند ‎0 زن واسطه، واسطه میان دو طرف معامله


ویزیتور

فرانسوی دیدار گر استاد دیدارگر، داسار دارو (دلال دارو) (صفت) کسی که از طرف موسسات دارو سازی و دارو فروشی بملاقات پزشکان رود ونمونه های داروهای جدید را به آنان ارائه دهد تاوسیله فرش آنها فراهم آید. یا استاد ویزیتور. استادی که بدانشگاهی در کشور دیگر رود و مدتی بتعلمی و مطالعه مشغول شود.


دلال

ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش (اسم) ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) (صفت اسم) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار

فرهنگ معین

داستار

(ص. اِ.) = داسار: دلال، سمسار.

معادل ابجد

داسار

266

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری