معنی خوش ادا
لغت نامه دهخدا
خوش ادا. [خوَش ْ / خُش ْ اَ] (ص مرکب) خوش اطوار. نیکواطوار. خوش احوال. (یادداشت مؤلف). شیرین حرکات:
غمزه اش از من بفرض گر طلبد جان بقرض
نیست نگویم که هست وام ستان خوش ادا.
آقا شاپوری (از آنندراج).
|| خوش گوشت. مقابل بدادا. (یادداشت مؤلف).
ادا
ادا. [اَ] (از ع، اِ) در تداول فارسی، غمزه. عشوه. ناز. بشک. خوبی حرکات معشوق. (غیاث اللغات): خوش ادا. || رمز. اشاره. (غیاث اللغات):
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای.
صائب.
|| حالتی چون خشم و کراهت بتصنع.
- امثال:
آدم گدا اینهمه ادا !
گاهی به ادا گاهی به اصول، گاهی به خدا گاهی به رسول.
|| آواز. (غیاث اللغات).
- ادا درآوردن، بتصنع حالتی چون خشم و کراهت و مانند آن نمودن.
- ادای کسی را درآوردن، او را بازخمانیدن. بازخمانیدن او. شکلک ساختن بر کسی. لوچانیدن او را. والوچانیدن او را. تقلید کردن کسی را به استهزاء.
ادا. [اُ] (اِخ) از ولاهمعاصر اردشیر، از خانواده ٔ آمادونی، داماد خانواده ٔسلگونی و پدرخوانده ٔ خسرودخت. دختر خسرو. اردشیر همه ٔ ولاه به استثنای ادا را مطیع خود ساخت و اُدا در کوه آنی پنهان شد. رجوع به ایران باستان ص 2607 شود.
ادا. [اِ] (اِخ) جزیره ای واقع در شمال اسقوجیابطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. (قاموس الاعلام).
ادا. [اَ] (اِخ) کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنه ٔ آن در حدود 3000 تن است. بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبه ٔ این ناحیت است. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).
ادا. [اَدْ دا] (اِخ) نهریست در لومباردیا که از کوه امبرالی در قلتلینه خارج شود و بدریاچه ٔ کومو و غیر آن ریزد. طول مجرای آن 240 هزار گز و معدل عرض آن از 60 تا 70 گز است و در مسیر خود پاره های زر بسیار حمل کند و در آن ماهی بسیار است. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).
نازک ادا
نازک ادا. [زُ اَ] (ص مرکب) شیرین حرکات. خوش اطوار. که حرکات و اطوارش ظریفانه و دلنشین است. خوش حرکات:
یک شیوه حاصلم ز تو نازک ادا نشد
گویا دل شهید مرا خونبها نشد.
جلال اسیر (از آنندراج).
|| خوش آواز. خوشنوا. خوش الحان. || (اِ مرکب) بلبل. (ناظم الاطباء).
شیرین ادا
شیرین ادا. [اَ] (ص مرکب) که با شیرینی ادای سخن کند. کسی که گفتار او با بلاغت و فصاحت بود. (ناظم الاطباء). خوش سرا و خوش بیان. (آنندراج). || با حرکات و اطوار مطبوع و دلچسب:
ساقیان نادره، گوینده ٔ شیرین ادا
مطربان چابک و طمغاجی حاضرجواب.
مختاری غزنوی.
|| کسی که خوش تغنی کند. (ناظم الاطباء).
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
داراى رفتارى شیرین
فرهنگ عمید
بهجا آوردن، گزاردن، انجام دادن، ادای فریضه،
پرداختن: ادای دِین،
بیان کردن: ادای تلفظ صحیح،
ناز، کرشمه، غمزه، عشوه،
تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه،
(صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود،
* ادا درآوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا،
* ادای دِین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است،
* ادای شهادت: گواهی دادن،
واژه پیشنهادی
خوش خیز
فرهنگ معین
اصول (~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن.
فارسی به عربی
بادره
معادل ابجد
912