معنی خوشمزه
لغت نامه دهخدا
خوشمزه. [خوَش ْ / خُش ْ م َ زَ / زِ] (ص مرکب) عذب. گوارا. لذیذ. (یادداشت مؤلف):
ای خردمند گمان بر که جهان خوب درختی است
که بر او اهل خرد خوشمزه و بوی ثمارند.
ناصرخسرو.
در میان میوه های خوشمزه
شاه انگور و وزیرش خربزه.
؟
|| آنکه سخن های نیک و خوش آیند گوید. ظریف. بذله گو. شوخ.
فارسی به انگلیسی
Delicious, Flavorful, Luscious, Mouthwatering, Racy, Savory, Savoury, Sweet, Tasty, Toothsome, Witty
فارسی به عربی
فارسی به ایتالیایی
حل جدول
دارای مزه خوب، دارای مزه لذیذ
مربایی خوشمزه
مربای پوست پسته
پیشغذایی خوشمزه
سوپ ماست
نوعی سوپ خوشمزه
سوپ ترهفرنگی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنچه که دارای طعم و مزه نیک باشد.
فارسی به آلمانی
Delikat, Fein, Heikel, Schmackhaft, Zart, Zierlich
خوشمزه کردن
Sauce (f), Soße (f), Tunke (f), Begeisterung (f), Gefallen, Lust
مترادف و متضاد زبان فارسی
خوشخوار، خوشطعم، لذیذ،
(متضاد) بدمزه
معادل ابجد
958