معادل ابجد
خوره در معادل ابجد
خوره
- 811
حل جدول
خوره در حل جدول
- بیماری جذام
مترادف و متضاد زبان فارسی
خوره در مترادف و متضاد زبان فارسی
- آکله، جذام
فرهنگ معین
خوره در فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خوره در لغت نامه دهخدا
- خوره. [رَ/ رِ] (اِ) نوعی از جوال است که آنرا پر از غله کنند و چنان بر بالای باربردار اندازند که طرف سر جوال بگردن باربردار باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- خوره. [خوَ / خ ُ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 40هزارگزی شمال اهوازو باختر راه آهن اهواز به تهران. این دهکده در دشت قرار دارد با آب و هوای مناطق گرمسیری و 120 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ دز و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است و از طریق شوشتر نیز می توان اتومبیل برد. ساکنان آنجا از طایفه ٔعنافجه می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). توضیح بیشتر ...
- خوره. [خوَ / خ ُ رَ / رِ] (اِ) نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز میشود که بوسیله ٔ آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها، و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم وعادل تعلق میگیرد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). این کلمه در پهلوی خوره گردید و همین لغت بصورت فرنه درپارسی باستان یاد شده که در فارسی «فر» و «خره » گردیده است. از نخستین معنی کلمه «هورنه » بنظر میرسد «چیز بدست آمده، چیز خواسته » بوده است و سپس بمعنی «چیزخوب خواسته » بوده است و سپس بمعنی «چیز خوب، چیز خواستنی، خواسته، امور مطلوب » گرفته شده و بعدها یعنی در عصرهای متأخر نویسندگان زرتشتی «خوره » را بمعنی دارائی (خواسته) گرفته اند و نیز بمعنی نیکبختی و سعادت بکار برده اند. توضیح بیشتر ...
-
خوره. [خ َ / خُو رَ / رِ] (ص) پایمال. (ناظم الاطباء). || (اِ) خرزهره و آن درختی است که بت پرستان برگ آنرا بکار برند و به عربی آنرا دفلی گویند. (برهان قاطع):
دفلی است دشمن من و من شهد جان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود؟
دقیقی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
خوره در فرهنگ عمید
-
(پزشکی) = جذام
(صفت) [عامیانه، مجاز] علاقهمند،
[قدیمی] طعمه،. توضیح بیشتر ...
- خرزهره
فارسی به انگلیسی
خوره در فارسی به انگلیسی
- Buff, Guzzler
فارسی به عربی
خوره در فارسی به عربی
- قرحه، مرض الجذام، مصاب بداء الجذام
فرهنگ فارسی هوشیار
خوره در فرهنگ فارسی هوشیار
- هر چه که چیزیرا بخورد و نابود کند، مانند بیماری جذام نور، پرتو، فروغ. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید