معنی خودخواه

لغت نامه دهخدا

خودخواه

خودخواه. [خوَدْ / خُدْ خوا / خا] (ص مرکب) مختال. ازخودراضی. خودبین. خودپرست. معجب. متکبر. (یادداشت بخط مؤلف):
خودخواه را نگنجد در دل هوای دیدار
سودای او چو داری از خود رهید باید.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
|| مغرض. غرضمند. || تن پرور. (ناظم الاطباء). || آنکه خویشتن را فقط میخواهد. (ناظم الاطباء). مقابل غیرخواه. (یادداشت مؤلف).

فارسی به انگلیسی

خودخواه‌

Asocial, Egoist, Egoistic, Egotistic, Egotistical, Mean, Self-Centered, Self-Serving, Selfish

فارسی به ترکی

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ معین

خودخواه

(~. خا) (ص فا.) خودپرست، متکبر.

فرهنگ عمید

خودخواه

کسی که فقط خود را می‌خواهد و خود را برتر از دیگران می‌داند، خودپرست،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خودخواه

خودبین، خودپسند، خودرای، متفرعن، متکبر، مختال، مدمغ، مستبد، معجب، مغرور،
(متضاد) غیرخواه

معادل ابجد

خودخواه

1222

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری