معنی خلافت

خلافت
معادل ابجد

خلافت در معادل ابجد

خلافت
  • 1111
حل جدول

خلافت در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

خلافت در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • جانشینی، خلیفگی، حکومت، حکومت اسلامی، پادشاهی، سلطنت
فرهنگ معین

خلافت در فرهنگ معین

  • (خِ فَ) [ع. خلافه] (اِمص.) خلیفگی، جانشینی پیغمبر.
لغت نامه دهخدا

خلافت در لغت نامه دهخدا

  • خلافت. [خ ِ ف َ] (ع مص) بجای کسی بعد وی بودن در کاری. (آنندراج). ایستادن بجای کسی که پیش از وی بوده باشد. (ترجمان علامه جرجانی). نیابت. (زمخشری). جانشین شدن. (یادداشت بخط مؤلف). خلافه. || پی کسی آمدن. || بجای کسی خلیفه کردن کسی را. (آنندراج). || ولی عهد کردن. جانشین کردن. || (اِمص) جانشینی. (یادداشت بخط مؤلف): و کارها فروبماند تا جوانی را که معتمد بود پیشکار امیر کرد بخلافت خود. (تاریخ بیهقی). امیر نصر، وزیر خویش را نصربن اسحاق را بخلافت خویش در آن اعمال بگذاشت. توضیح بیشتر ...
  • خلافت. [خ َ ف َ] (ع اِمص) گولی. احمقی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خَلافه در این لغت نامه شود:
    پس از خلافت و شنعت گناه دختر چیست
    ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت.
    سعدی (گلستان). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

خلافت در فرهنگ عمید

  • جانشینی پیغمبر،
    خلیفه بودن،
    [قدیمی] جانشین کسی شدن، جانشینی، نیابت،
    [قدیمی] مخالفت،. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

خلافت در فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

خلافت در فرهنگ فارسی هوشیار

  • جانشینی ‎ (مصدر) خلیفه بودن، (اسم) خلیفگی جانشینی پیغمبر، پادشاهی سلطنت، مقامی است که سالک بعد از قطع مسافت و رفع بعد میان خود و حق بر اثر تصفیه و تجلیه و نفی خاطر و خلع لباس صفات بشری از خود و تعدیل و تسویه اخلاق و اعمال و جمع آن منازل که ارباب تصفیه معلوم کرده اند و طی منازل سائرین و وصول بمبدا ء حاصل کرده باصل و حقیقت و اصل گشته سیرالی ا. و فی ا. تمام شده و از خودی محو و فانی و ببقای احدیت باقی گشته آنگاه سزاوار خلافت است. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

خلافت در فرهنگ فارسی آزاد

  • خِلافَت، اَمیری، سلطنت، امامت و پیشوائی، نیابت- جانشینی و وصایت پیغمبر،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید