معنی خشی
لغت نامه دهخدا
خشی. [خ َ شی ی] (ع اِ) گیاه خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس).
خشی. [خ َ / خ ِش ْی] (ع مص) ترسیدن. خشاء. (منتهی الارب). رجوع به خشاء دراین لغت نامه شود.
خشی. [خ َش ْی] (ع ص) هراسان. ترسان. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد). || (اِ) گیاه خشک. (ناظم الاطباء).
خشی. [خ َ] (اِ) چیزی که سفیدی آن بینهایت باشد یعنی سپید سپید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || خشینه، سیاه تیره رنگ و به کبودی مایل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
فرهنگ فارسی آزاد
خَشِیّ، ترسنده، خائف، بیمناک، گیاه خشک،
گویش مازندرانی
حل جدول
کبود رنگ، سیاه رنگ
شبدیز ، خشی
سیاه رنگ
نیلفام ، خشی
کبود رنگ
کبود رنگ، سیاه رنگ
خشی
کبود رنگ
خشی
گیاه خشک
خشی
فرهنگ فارسی هوشیار
ترسیدن، هراسان
آیه های قرآن
آن کس که از خداوند رحمان در نهان بترسد و با قلبى پرانابه در محضر او حاضر شود!
واژه پیشنهادی
خشی
معادل ابجد
910