معنی خشی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خشی. [خ َ] (اِ) چیزی که سفیدی آن بینهایت باشد یعنی سپید سپید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || خشینه، سیاه تیره رنگ و به کبودی مایل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).

خشی. [خ َ / خ ِش ْی] (ع مص) ترسیدن. خشاء. (منتهی الارب). رجوع به خشاء دراین لغت نامه شود.

خشی. [خ َش ْی] (ع ص) هراسان. ترسان. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد). || (اِ) گیاه خشک. (ناظم الاطباء).

خشی. [خ َ شی ی] (ع اِ) گیاه خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس).

حل جدول

کبود رنگ، سیاه رنگ

گویش مازندرانی

خویشی – فامیلی

خوشی – خوشحالی

فرهنگ فارسی هوشیار

ترسیدن، هراسان

فرهنگ فارسی آزاد

خَشِیّ، ترسنده، خائف، بیمناک، گیاه خشک،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری