معنی خرامنده
لغت نامه دهخدا
خرامنده. [خ َ م َ دَ / دِ] (نف) کسی که با شوکت و حشمت و ناز و بزرگواری راه می رود و می خرامد. کسی که با زیبایی می خرامد. سیرکننده با ناز. (از ناظم الاطباء):
مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پرتذروان خرامنده و کبکان دری.
فرخی.
خرامنده می گشت بر پشت بور
بگور افکنی همچو بهرام گور.
نظامی.
جهاندار در موکب خاص خویش
خرامنده بر کبک رقاص خویش.
نظامی.
آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی.
نظامی.
زَیّافَه، شتر خرامنده. (السامی فی الاسامی).
مَیَّاس، خرامنده. متقدی، خرامنده بناز. (منتهی الارب).
فارسی به انگلیسی
Prancer
حل جدول
چمان
پرنده خرامنده
کبک
شادان و خرامنده
دنان
شادمان و خرامنده
مریح
پرنده مقلد، پرنده خرامنده، ایالتی در کانادا
کبک
کبک
پرنده خرامنده
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(خُ مَ دِ) (ص فا.) آن که با ناز و تکبر راه رود.
فرهنگ عمید
ویژگی کسی که با ناز و وقار و بهزیبایی راه میرود،
انگلیسی به فارسی
خرامنده
معادل ابجد
900