معنی خالد

لغت نامه دهخدا

خالد

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن جیلویه الکاتب، کسی است که جان خود را با ابیات زیر از دست طاهر ذوالیمینین نجات داد و انشاد این اشعار کاری را کرد که بذل مبلغ زیادی مال نمیتوانست کرد:
ز عموا بان الصقر صادف مره
عصفور برّ ساقه المقدور
فتکلم العصفور تحت جناحه
والصقر منقض علیه یطیر
ماکنت یا هذالمثلک لقمه
و لئن شویت فاننی لحقیر
فتهاون الصقر المدل بصیده
کرما فافلت ذلک العصفور.
چون طاهر این اشعار را بشنید گفت احسنت واز او درگذشت. (از حاشیه ٔ البیان و التبیین چ 2 حسن سندوبی ج 2 ص 255).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن محمد. وی از ام سلمه (رض) روایت میکند. (از لسان المیزان ج 2 ص 385).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن محمد رازانی، مکنی به ابوعمرو. وی پدر عبداﷲبن خالد رازانی و ثقه است. از حسن بن عَرَفه حدیث روایت میکند. محمدبن حیان از ابوعمرو خالدبن محمد رازانی و او با چند واسطه از انس روایت میکند که گفت: پیغمبر میگوید: «ان ّ اﷲ عزّوجل ّ لیس بتارک احداً من المسلمین یوم الجمعه الا غفرله ». (از ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 306).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن محمد زبیری. وی از آل زبیر است و از علی بن حسین روایت میکند. بخاری او را منکرالحدیث میداند. ابوحاتم او را مجهول دانسته، ابوزراعه و ابوحاتم میگویند: او همان خالدبن محمدبن خالدبن زبیر است و عقیلی نیز چنین ذکر کرده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 386).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن محمد قرشی. بنابر قول ابن ابی شیبه در منصف ابوسفیان الحمیری از خالدبن محمد القرشی حدیث کرد که او گفت: عبدالملک بن مروان می گفت: هر که کنیزکی برای تلذذ خواهدباید کنیزک بربری گیرد. (از تاریخ الخلفاء ص 144).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن محمد مروزی، مکنی به ابویزیدبن یحیی. وی بندار کرمان بود و چون سیمجور از سیستان بگریخت و به راه قهستان برفت او نامه به مقتدر نوشت اندر حدیث سیستان و او را بر این نامه نویسی محمدبن حمدان ترغیب کرد. (از تاریخ سیستان چ 1314 هَ. ش. ص 302). وی در معیت فضل بن حمید در سال 301 هَ. ق. که احمدبن اسماعیل سامانی کشته شد و پسرش نصر جای او نشست به سیستان رفت و سپس با فضل بر غزنه و بُست دست یافت و بعداً فضل او را تنها گذارد واو به تنهائی دست اندر کار شد و بر خلیفه عصیان آورد. (از شرح حال رودکی به قلم سعید نفیسی ج 1 ص 400).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن محمد نخعی الکوفی. وی از ابی سلیم روایت میکند و از او ابوسعید الاشج روایت دارد. درباره ٔ او از ابوحاتم سؤال شد، وی گفت: او را نمیشناسم. (از لسان المیزان ج 2 ص 386).

خالد.[ل ِ] (اِخ) ابن مخروج، مکنی به ابوروح. وی از تابعان است. رجوع به ابوروح خالد و خالدبن مفدوح شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مخلد بحلی قطوانی، مکنی به ابوالهیثم. از تابعان است و محدث نیز میباشد. رجوع به ابوالهیثم خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مستنیر. وی از میمون از ابن عمر روایت میکند. میمونی که از او روایت میکند و در کتاب ابن ابی حاتم آمده است میمون بن ابی عبداﷲ است نه میمون بن مهران که نامش همواره در وقت اطلاق نام میمون به ذهن خطور میکند. (از لسان المیزان ج 2 ص 386).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مضا الذهلی. نام فقیه باورع سیستان بود که به سال صد و نود و چهار هجری قمری، وقتی که فتح بن حجاج عامل مأمون به سیستان آمد و محمدبن الحضین القوسی شهر را بر او آشفته گونه داشته بود، فوت کرد. (از تاریخ سیستان چ 1314 هَ. ش. ص 171).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن معدان الکلاعی، مکنی به ابوعبداﷲ. وی از زهاد عرب است. یزیدبن هارون میگوید: خالد به حال روزه درگذشت. ابن سعد سال وفات او را صد و سه و عفیربن معدان صد و چهار هجری قمری ذکر میکند. وی از ابی عبیده ومعاذ و عباده و ابی ذر و جز ایشان روایت میکند. ثوربن یزید از خالدبن معدان می آورد که وی گفت: هیچ انسانی نیست جز آنکه او را چهار چشم نباشد دو چشم سر و دوچشم سِرّ. با این دو چشم بنده امر آخرت را مینگرد، و چون خدا خیر کسی را بخواهد مر این دو چشم او را گشاده می گرداند و با آن به منظر غیب می نگرد و چون جز این خواهد چنین نکند. سپس آیه ٔ «ام علی قلوب اقفالها» (قرآن 24/47) را خواند. (از صفه الصفوه ج 4 ص 188).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن معدان شامی. وی یکی از قراء است و او را قرائتی خاص است. «کتاب العدد» در آیه های قرآن از آن اوست. (از ابن الندیم).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن معمر. وی و بحراهبن ثور و برادرش شقیق بن ثور و پسر برادرش سویدبن منجوف بن ثور و عمربن حطان و سدوس از شیبان بن ذهل بن ثعلبهبن عکابه می باشند. (از عقد الفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 311).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن معمربن سلیمان بن الحارث بن شجاع بن الحارث بن سدوس السدوسی. وی را ادراک زمان نبی دست داد. ابواحمد عسکری میگوید: در زمان عمر وی رئیس طایفه ٔ بکربن وائل بود. در کتاب «البیان »جاحظ آرد: چون مجراهبن ثور شهادت یافت ریاست بکر راعمر در این عهد به او داد و عثمان نیز بعد از آن ریاست را به شقیق بن مجراه سپرد و سپس به حصین بن المنذرواگذار کرد. بنا بر نقل یعقوب بن سفیان خالد در جنگ جمل و صفین با علی بود و در زمره ٔ امراء لشکر علی قرار داشت. شاعری این مطلب را در بیت زیر آورده است:
معاوی امر خالدبن معمر
فأن» لولا خالد لم تؤمرا.
(از الاصابه ج 1 قسم 3 ص 147). دراعلام زرکلی آمده است: معاویه وی را امارت ارمنستان داد و وی قصد آن بلاد کرد ولی در راه به نصیبین درگذشت، حدود 50 هَ. ق. (670 م.). (از اعلام زرکلی ج 1 ص 285).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مغیث. وی از صحابه بود و ابن وهب از عمروبن حارث از سعیدبن ابی هلال از شیبهبن نصاح از خالدبن مغیث که از صحابه بود روایت می کند که پیغمبر (ص) فرمود: «رأیت قرمان متلفعاً فی خمیله من النّار یرید الّذی غل ّ یوم خیبر». (از الاصابه ج 1 قسم 1 ص 97).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مهاجر، مکنی به ابومهاجر. وی تابعی است و عوف ازاو حدیث روایت می کند. رجوع به ابومهاجر خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ولید مخزومی. وی فرزند اسماعیل است و بجهت تدلیس حال او وی را به جدش منسوب داشته اند. او متهم به کذب میباشد. ابراهیم الترجمانی از عبداﷲبن محمد طلحی از خالدبن ولید مخزومی از زهری از انس حدیث میکند که گفت: زنی با فرزندش رو به پیغمبر آورد و گفت: یا رسول اﷲ آیا از برای این طفل حج هست ؟ پیغمبر فرمود: بلی و برای تو نیز اجر است. زن فرمود: ثواب آن چیست ؟ پیغمبر فرمود: چون این طفل به عرفه بایستد برای تو به تعداد موی کسانی که در موقف ایستاده اند حسنه نوشته میشود. (از لسان المیزان ج 2 ص 389).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن نعمان بن الحارث بن عبد رزاح بن ظفربن الخزرج بن عمروبن مال» الاوس الانصاری الظفری. ابن عساکر گوید: او از کسانی است که در وقعه ٔ موته حضور داشته و در آن وقعه شربت شهادت نوشیده است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 97).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ولید سلسکی. ابن حبان او را درثقات تابعین آورده می گوید: وی ادراک زمان جاهلیت کرد و احادیث مرسل دارد. (از الاصابه ج 1 قسم 3 ص 147).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ولیدبن مغیره مخزومی قرشی، ملقب به سیف اﷲ. وی از صحابه و فاتحان بزرگ اسلام است. در زمان جاهلیت او نیز از اشراف قریش بود و ریاست سواران داشت و در همه ٔ جنگهای مشرکین با مسلمانان تا عمره ٔ حدیبیه علیه مسلمین شرکت کرد. در سال هفتم هجری قمری قبل از فتح مکه او و عمروبن عاص اسلام آوردند و پیغمبر از مسلمان شدن او مسرور شد و از جانب پیغمبر به ریاست سواران نائل آمد. چون ابوبکر به خلافت رسید او با مقام فرماندهی به جنگ مسیلمه ٔ کذّاب و مرتدان اعراب نجد رفت وسپس به سال 12 هَ.ق. به جنگ عراق فرستاده شد و «حیره » و قسمت زیادی از نواحی عراق را فتح کرد. پس از آن با مقام سرفرماندهی به شام انتقال یافت. بعد از وفات ابوبکر در زمان عمر او از این مقام خلع شد ولی این خلع شدن در رأی او تغییری نداد و در تحت فرماندهی ابوعبیدهبن جراح (که بجای او آمده بود) آنقدر به جنگ ادامه داد تا آن که آن دو در سال 14 هَ. ق. به فتح مورد نظر نائل آمدند سپس به مدینه بازگشت و در آنجا ماند. گرچه عمر او را دعوت بکار کرد تا به ولایت رساند ولی او از این دعوت سرباز زد. مرگ او به سال 21 هَ. ق. (642 م.) در حمص (واقع در سوریه) اتفاق افتاد ولی بعضی مرگ او را در مدینه گفته اند. او مرد پیروز و خطیب فصیحی بود در خلق و صفت عمر را می ماند. ابوبکر در حق او گفت: «عجزت النساء أن یلدن مثل خالد» بخاری و مسلم از او حدیث دارند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 286). رجوع به الاصابه ج 1 قسم 1 ص 98، 99 و 100 شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ولیدبن عبدالمل». وی خلیفه ٔ اموی است. از ولید پسرانی ماند بنامهای: عبدالعزیز، عباس، ابراهیم، یمام، خالد، عبدالرحمن، مبشر، مودود، ابو عبید، صدقه، منصور، مروان، عتبه، عمر، روح، بشیر، یزید و یحیی. (از حبیب السیر چ 2 خیام ص 167).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن وضاح مولی بن الاشقر. احمدبن سلیمان طوسی گوید: وی از زبیربن بکار و زبیر از خالدبن وضاح و خالد از عبدالاعلی بن عبیداﷲبن محمدبن صفوان الجمحی روایت کند که روزی مهدی ضمن راه از ابوعبیداﷲ و عمربن بزیغ پرسید: مناسب ترین بیت عرب چیست ؟ ابوعبیداﷲ گفت: این قول امرءالقیس:
و ماذرفت عیناک آلا لتضربی
بسهمی» فی اعشار قلب مقتل.
من [عبیداﷲبن محمدبن صفوان] در عقب ایشان بودم و شنیدم که مهدی گفت: این بیت بچیزی نباشد. پس عمربن بزیغ این قول کثیر راخواند:
أُرید لانسی ذکرها فکانّما
تمثل لی لیلی بکل سبیل.
باز مهدی گفت: این هم چیزی نیست زیرا برای چه او میخواهد ذکر لیلی را فراموش کند تا لیلی نزد اوتمثل جوید. (از الموشح ص 148).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن والدی. او راست:کتاب مولدالنبی که در مطبعه الشرقیه به سال 1301 هَ. ق. چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ستون 812).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن واشمه. وی از معتمدان عایشه در جنگ جمل بود و منزلتش در نزد عایشه بواسطه ٔ کمال عقل و فطانت و دیانت بسیاراو بود. او در پایان وقعه ٔ جمل نزد عایشه آمد و عایشه چون سراغ طلحه و زبیر را از او گرفت او گفت: هر دو کشته شده اند. عایشه گفت: خداوند آنها را رحمت کند.سپس خالد به عایشه گفت: از پیروان علی زیدبن صوحان نیز کشته شده است. باز عایشه گفت: او از مرحومان است. خالد چون این بشنید گفت: آیا ایزد تعالی این دو طایفه را که بر روی هم شمشیر کشیدند در ی» جا جمع میکند؟ عایشه گفت: رحمت سبحانی از هر چه تصور کنند وسیعتر است. خالد چون این شنید گمان در ضعف رای عایشه بردو به علی پیوست. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 534).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن نضله. وی از شعراء عرب است و این بیت او راست:
اذا کنت فی قوم عدی لست منهم
فکل ماعلفت من خبیث و طیب.
(از البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج 3 ص 158). صفی پوری گوید: خالدبن نضلهبن اشتر مردی از بنی اسد است. (از منتهی الارب).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ملجم. وی از جمله بزرگانی است که در جنگ جمل راضی به صلح نشدند. (از حبیب السیر چ 2 خیام ج 1 ص 529).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن نجیح مصری، مکنی به ابویحیی. وی از سعیدبن ابی مریم و أبی صالح روایت میکند. ابوحاتم او را کاذب و حدیث ساز میداند و معتقد است که احادیث ساختگی در کتب ابن ابی مریم و ابی صالح از آن اوست. ابن یونس در تاریخش او را راوی از لیث و مال» و معاویهبن صالح میداند و سال مرگش را 254 هَ.ق می آورد. (از لسان المیزان ج 2 ص 38).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن نافع خزاعی. وی از جمله ٔ «مبایعین تحت شجره است ». ابوعمر او را نام برده و بین او و خالد خزاعی فرق گذارده است ولی این توهمی بیش نیست و به آن ابن اثیر اشاره کرده است. (از الاصابه قسم 4 ج 1 ص 57). رجوع به خالد خزاعی شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن نافع اشعری. وی از حمادبن ابی سلیمان روایت میکند. ابوزراعه و نسائی او را ضعیف میدانند. وی از اولاد ابوموسی است. ابن عدی در سلسله ٔ حدیثی از او بدین طریق نام می برد: محمدبن حسین اشنانی از علی بن سعید از خالدبن نافع از سعیدبن ابی برده از پدرش ازابوموسی روایت میکند. (از لسان المیزان ج 2 ص 388).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن میسره، مکنی به ابوحاتم بکری زبیری. وی تابعی و محدث است و یونس بن محمد از او روایت می کند.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مهران بلخی. وی از هشام بن عروه و از او ابراهیم بن عبداﷲ روایت دارد. خلیلی در ارشاد او را از مرجئان دانسته و بدین جهت تضعیفش کرده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 387).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مفدوح. در نام پدرش یعنی مفدوح دو قول دیگر است که طبق یکی از آن دو قول مجدوح است و طبق قول دیگر مخروج. او از انس و جز او روایت میکند. یزیدبن هارون او را کاذب میداند. ابوحاتم او را ضعیف دانسته و به چیزی نمی گیرد. نسائی او را متروک میداند. ابن عدی کنیه ٔ او را ابوروح آورده است. در لسان المیزان بعضی از احادیث منقوله بوسیله ٔ او آمده است. (ازلسان المیزان ج 2 ص 387). رجوع به ابوروح خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن محمدبن زهیربن ابی امیهبن مغیره مخزومی. بخاری حدیث او را مستقیم نمیداند. معاذبن معاذ می گوید: صالح بن ابی الاخضر برای ما حدیث کرد که خالد از کنیزکی که در خاندانش بود و او از جده اش برای من حدیث کرد که: حسن بن علی و برادرش حسین بمکه وارد شدند و طواف کردند و سعی بجا آوردند و سپس بازگشتند. ابن حبان در ثقات میگوید: خالدبن محمد المخزومی مراسیل را روایت میکند. (از لسان المیزان ج 2 ص 386).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن هشام المخزومی. وی یکی از عربان است که در جنگ بین مروان اموی و سلیمان در جزء عساکر سلیمان بود وبا ابراهیم بن سلیمان و قریب سی هزار کس از لشکر سلیمان کشته شد. (از حبیب السیر چ خیام تهران ج ص 191).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مجدوح. رجوع به خالدبن مفدوح شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عیسی. وی از ثابت البنانی روایت دارد. عقیلی میگوید: وی مجهول النقل است. (از لسان المیزان ج 2 ص 382).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عروهبن الورد العبسی. وی ادراک زمان نبی کرده است چه پدرش قبل از بعثت وفات یافت. او را یزیدبن خالد نیز میگویند و مرزبانی در معجم الشعراء از اونام برده و این ابیات را برای او انشاد کرده است:
و کان اخی اذا ما عد مالی
و کنت عیاله دون العیال
فأنی لااجاربه بوقری
لنسل اصبحوا فی قل مال.
(از الاصابه ج 1 قسم 3 ص 147).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عطاء. وی از پدرش روایت دارد. بخاری او را منکرالحدیث میداند و میگوید: وی از موالی قریش است و شاید او خلاد باشد. ابن ابوحاتم بین آن دو فرق گذاشته و این را خالدبن عطاء بصری می نامد. (از لسان المیزان ج 2 ص 382).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عطیه. وی گفت: عمربن عبدالعزیز در وقت وفات، پسرش عبدالملک را چنین گفت: «الحمدﷲ الذی جعل الموت حتماً واجباً علی خلقه ثم سوی فیه بینهم...». (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 270).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابراهیم الذهلی مکنی به ابوداود. وی والی خراسان بود و چون بوعاصم در سیستان محتشم گشت و با لشکر بسیار قصد خراسان کرد ابوداود در مقابل سلیمان بن عبداﷲ الکندی را با سپاهی بزرگ بسیستان فرستاد تا به حرب بوعاصم بپردازد. (از تاریخ سیستان چ 1314 ص 139).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عمرو، مکنی به ابوالاخیل السلفی الحمصی. وی از «بقیه » روایت دارد. جعفر فریابی او را تکذیب میکند و ابن عدی و جز او، او را واهی میدانند. در سنن دارقطنی آمده است که عثمان بن السماک از احمدبن خالدبن عمروالحمصی از پدرش از حارث بن کلاعی از مقاتل بن سلیمان از عطاء از جابر حدیث کرد و گفت پیغمبر (ص) فرمود: «من افطر یوماً فی رمضان فلیحرق بدنه». این حدیث باطل است و در ردّش سه شخص ذیل کافی میباشند: خالد لین است و شیخش ضعیف و مقاتل غیرثقه. ابن حبان او را در ثقات آورده و میگوید: وی اغلب خطا می کند. دارقطنی میگوید: دو پسر او احمد و عثمان ثقه اند ولی پدرشان ضعیف. ابن عدی می گوید: وی را احادیث منکر بسیار است و از احمدبن ابی الاخیل پسر او نقل میکند که گفت: پدرم در سال 287 هَ. ق. فوت کرد. (از لسان المیزان ج 2 ص 382).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عمروبن ابی کعب الانصاری. ابن اسحاق او را از کسانی دانسته است که در واقعه ٔ عقبه حضور داشته اند. (از الاصابه ج 1 قسم 1 ص 95).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عمروبن عدی بن نابی بن عمروبن سوادبن عدی بن غنم بن کعب بن سلمه الانصاری السلمی. وی از جمله ٔ کسانی است که در واقعه ٔ عقبه ٔثانیه حضور داشته اند. هشام بن الکلبی گوید: در واقعه ٔ بدر او نیز حاضر بود. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 95).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عمیر العبدی. حسن بن سفیان در مسندش گفت: معلی بن مهدی ما را حدیث کرد که بشربن المفضل از شعبه از سماک بن حرب بن خالدبن عمیرحدیث کرد و گفت: به مکه آمدم و به پیغمبر یک دست شلوار فروختم و او وجه آن را به من داد. این خبر ارجح است و رجالش ثقه هستند. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 95).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عمیر العدوی البصری. ابن عبدالبر از او نام برده و میگوید: وی ادراک زمان جاهلیت کرده است. او در بصره شاهد خطبه ٔ عتبهبن غزوان بود. ابن حبان در ثقات تابعین از او نام برده و ابوموسی از عبدان نقل کرد که عبدان گفت: من نمیدانم آیا او را روایتی بوده است یا نه ؟ (از الاصابه قسم 3 ج 1 ص 147).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عنبس. سعیدبن عفیر او را از اهل مصر ذکر کرده و گفته است که در «بیعهالرضوان » حضور داشت. ابن اثیر از ابن ربیع الجیزی حکایت کرد که او خالد را از صحابه میداند. مغلطائی در این مورد شک دارد، زیرا نام او در کتاب ابن ربیع نیامده و فقط کسی که از او نام برده ابن یونس است. (از الاصابه ج 1 قسم 1 ص 95).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عوف. وی برادر عبدالرحمان بن عوف بن عبدالحارث بن زهره بود. مستوفی گوید: عبدالرحمان در سی سالگی مسلمان شد و سه برادرداشت. عبداﷲ، اسود، خالد. (از تاریخ گزیده ص 211).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عوف بن فضله ملقب به ذوالسبله. وی از رئیسان عرب است. (از منتهی الارب).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عیسی. وی صحابی است و به مصر رفت ولی حدیثی از او شناخته نشده است. این قول ابن ربیع است. سعیدبن عفیر میگوید: او از «مبایعین تحت الشجره» است و در فتح مصر حضور داشت. ابن یونس نیز او را ذکر کرده است. مغلطائی در اینکه ابن اثیر به نقل از ابن ربیع او را یاد کرده است ایراد گرفته و میگوید: نام او درکتاب ابن ربیع نیست. سیوطی گوید: آری در متن کتاب نام ابن ربیع نیست ولی در آخر آن کتاب نام او آمده است. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 89).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مِحجَن، یکی از عربان است. عبداﷲبن المدائنی گفت: من و خالدبن محجن در نزد ابوالعتاهیهحاضر بودیم و پسر او برای پدر شعری خواند. ابوالعتاهیه او را منع از آن کرد و گفت: شعر طبع رقیق لازم دارد و تو واجد آن نیستی و بهتر همان است که به بازار روی و به کار بازار ادامه دهی. (از الموشح ص 374).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن هشام بن المغیرهبن عبداﷲبن عمروبن مخزوم القرشی المخزومی. برادر ابوجهل. عبدان به اسنادش از بشربن تمیم او را از زمره ٔ «مؤلفه قلوبهم » دانسته است. ابن کلبی گوید: او در جنگ بدر در وقتی که کافر بود اسیر شد ولی در اینکه آیا مسلمان شد یا نه ذکری ندارد. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 97).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن کثیر. متوفی به سال 140 هَ. ق. از موالی تمیم است وی مدتها بر قهستان فارس ولایت کرد تا آنکه عبدالجباربن عبدالرحمان عامل خراسان شد و وی را در جمله ٔ عده ای که متهم به دعوت برای طالبین بودند کشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 285).

خالد. [ل ِ] ( (اِخ) ابن مالک بن ربعی بن سلمی بن جندل بن نهشل بن دارم بن مالک بن حنظلهبن مالک بن زید مناهبن تمیم التمیمی النهشلی. این خالد در وفد کسانی است که در حق آنها آیه ٔ: «اًن الذین ینادونک من وراء الحجرات ». (قرآن 4/49) نازل شده است. صاحب الاصابه گوید: در کتاب نصوص صاعد ربعی خواندم (با اسنادی که صاعد ذکر کرده است) از ابی عبیده معمربن المثنی که گفت: قعقاع بن معبدبن زراره مردی حلیم بود و به عمش حاجب بن زراره در حلم شباهت داشت. روزی حاجب نشسته بود و شترهایش را نزد او آورده بودند که ناگاه خالدبن مالک النهشلی سوار بر اسب و نیزه در دست بر حاجب وارد شد و گفت: حاجب یا برقص یا ترا با نیزه میزنم. حاجب چون او را دید گفت: ای سفیه از من دورشو. خالد ابا کرد پس حاجب بناچار بایستاد و حالت رقص بخود گرفت. این امر چون به شیبان بن علقمهبن زراره رسید گفت: خالد عم مرا استهزاء میکند؟ او را به منافرت خواهم خواند. بنوتمیم چون این بشنیدند به حاجب رساندند و حاجب نیز او را نهی کرد بعد قعقاع بن معبد و خالدبن مالک برای منافرت به نزد ربیعهبن حذار الاسدی رفتند. القصه بطولها... (از الاصابه ج 1 قسم 1 ص 97).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن لحلاح. در اینکه آیا او را صحابت دست داده نظر است. از او حدیثی حسن است و آن را ابن عجلان از زرعهبن ابراهیم از او نقل میکند. ابوحاتم روایت او را از طریق عمر مرسل میداند. (از الاصابه قسم 4 ج 1 ص 157).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن کیسان. وی از ربیع بنت معوذ روایت میکند. بخاری میگوید: در حدیث او نظر است. بعضی ها در اسم او راه خطا پیموده اند و او را که «ابن ذکوان » است ذکوان گفته اند! صاحب لسان المیزان میگوید: بخاری در کتاب خود بنام تاریخ برای خالدبن کیسان دو ترجمه می آورد. (ابن ابی حاتم نیز از او در این مورد پیروی می کند). یکی از آن دو شرح حال این است که وی از ابن عمر روایت میکند و بخاری هم در «ادب المفرد» اخراج حدیث برای او کرده است و ابن حبان درثقات نیز از او نام برده و در تهذیب ترجمه ٔ حالش آمده است مزی این شرح حال را در تهذیب مخلوط کرده. ابن ابی حاتم در این مورد از بخاری تبعیت نموده ولی از قول پدرش نقل می کند که: خالدبن ذکوان اشتباه عیسی بن یزید است در اسم پدر او، و این غلط برای بخاری نیز واقع شده است. عقیلی در بین ضعفاء از خالدبن کیسان نامی نام می برد که از ربیع بنت معوذبن عفراء حدیث می کندو در حدیثش نظر است. در هر حال عیسی بن یزید در اسم پدر او خطا کرده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 385).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن کلثوم. یکی از عالمان به احوال شعرا و اهل ادب عرب است. خالدبن کلثوم به روایت احمدبن ابی طاهر از ابی الحسن طوسی از اسماعیل بن عبید، گفت: ذوالرمه در شعر صاحب تشبیب بر زنان و اوصاف و بکاء بر دیار است و آنگاه که به مدح و هجو می پردازد کارش اهمیتی ندارد. (از الموشح ص 176). در حاشیه ٔ المعرب جوالیقی این مصرع از خالد روایت شده است:
کالمرزبانی عیال باوصال. (از المعرب جوالیقی ص 319).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن کلاب. وی از انس روایت دارد.او را حدیث منکری است: «ان اﷲ اکرم امتی بالالویه» ولیدبن مسلم از عنبسهبن عبدالرحمان از او روایت کرده.ولی ازدی آن را ترک نموده است. عقیلی حدیث او را غیرمحفوظ و بی اصل میداند. (از لسان المیزان ج 2 ص 385).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن کعب بن عمروبن عوف بن عمروبن غنم بن مازن بن النجار الانصاری المازنی. وی را کلبی و عدوی نام برده اند و از کسانی است که در وقعه ٔ بئرمعونه شربت شهادت نوشید. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 96).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن قیس سهمی. او را از زمره ٔ «مؤلفه قلوبهم » نام برده اند. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 96).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن غلاب. وی جد محمدبن زکریا غلابی است، و در زمان عثمان ولایت اصفهان را داشت. ابن منده از طریق احوص بن المفضل بن غسان از عم خود محمدبن غسان از جد خود خالدبن عمرو از پدرش عمروبن معاویه ازپدرش از جدش عمروبن خالدبن غلاب روایت کرد که گفت: چون عثمان محاصره شد پدرم برای کمک او بیرون آمد و دراین وقت حاکم اصفهان بود ولی قبل از کمک او قتل عثمان اتفاق افتاد. پس از این واقعه او به منزل خود در طائف رفت و من با بار و بنه ٔ پدرم حرکت کردم. اتفاقاً در راه مصادف با واقعه ٔ جمل شدم و خدمت علی رسیدم.علی گفت: این کیست ؟ گفتند: عمروبن خالد. علی فرمود:ابن غلاب ؟ گفتند: بلی. گفت: گواهم بر اینکه پیش پیغمبر بودم و پدرت را دیدم که ذکر فتن میکرد. پس او گفت: ای رسول خدا از خدا بخواه تا مرا در فتن حمایت کند. رسول فرمود: بارخدایا او را در فتن چه آشکار و چه نهان کفایت کن. ابن منده این را غریب دانسته و فقط اولاد او این را گفته اند. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 96).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن قیس بن مضلل، مردی از قوم بنی اسد است. (از منتهی الارب).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن قیس بن مالک بن العجلان بن مالک بن عامربن بیاضه الانصاری الخزرجی البیاضی. ابن اسحاق او را در زمره ٔ کسانی دانسته است که در واقعه های «عقبه » و «بدر» و «احد» حضور داشته اند. ابن حبان گفت: او در وقعه ٔ بدر سخت جنگید. ولی موسی بن عقبه او را نام نبرده است. همچنین ابومعشر اورا از کسانی که وقعه ٔ عقبه را دیده اند نام نبرده است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 96). و از این خاندان افراد دیگری نیز هستند چون زیدبن لبید، بدری، فروهبن عمرو، بدری عقبی، بدری و عمروبن النعمان رئیس خزرج در وقعه ٔ بعاث و پسرش نعمان صاحب بیرق مسلمین در وقعه ٔ احد. (از عقد الفرید ج 3 ص 330 چ محمد سعید العریان).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن قیس بن عرفطه. مجهول است و بخاری گوید: حدیث او صحیح نیست. (از لسان المیزان ج 2 ص 384).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن قطن. از وی مصعب بن قیس حدیث میکند ولی مجهول است. ابن حبان در ترجمه ٔ خالدبن عبدالرحمان الخراسانی میگوید: کسی که او را خالدبن القاسم گمان برده است اشتباه کرده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 384).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن قضاء. وی تابعی است و حدیث مرسلی دارد. علی بن سعید عسکری از طریق حمادبن زید از هشام بن حسان از محمدبن سیرین از خالدبن قضاء می آورد که خالد گفت: از پیغمبر پرسیدند چه کس نیکوقرائت است ؟ گفت: آنکه چون قرائتش را شنیدی او را ترسان از خدا بینی. (از الاصابه قسم 4 ج 1 ص 157).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن قاسم المدائنی، مکنی به ابوالهیثم. وی از لیث بن سعد و جز او حدیث میکند. مؤمل بن اهاب میگوید: از یحیی بن حسان شنیدم که میگفت: خالد المدائنی در احادیث منقوله ٔ لیث آنچه از ازهری از ابن عمر روایت شده بود «سالم » راداخل میکرد و آنچه از ازهری از عائشه بود «عروه» راداخل می نمود، به او گفتم: وای بر تو از خدا بترس. او در جواب گفت: بعداً کسی خواهد آمد و بر این واقف خواهد شد. احمدبن حنبل می گوید: من از خالد المدائنی چیزی روایت نمیکنم. ابن راهویه میگفت: خالد المدائنی کذاب است. ازدی را عقیده بر این است که اجماع بر ترک اوست. یعقوب بن شیبه میگوید: خالد المدائنی صاحب حدیث غیرمتقن است و همه ٔ اصحاب ما بر ترک حدیث او اجماع دارند جز ابن المدینی که وی را نسبت به او حسن رأی است. بخاری از علی نقل میکند که او نیز خالد را متروک الحدیث میداند، صاحب لسان المیزان پس از این جمله بنقل از ناقلینی مصاحبت او را با لیث و سپس احادیث اورا نقل میکند. (از لسان المیزان ج 2 صص 384- 383).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید سمان. وی از پدر یا برادرش روایت میکند و حاتم از او روایت دارد ولی شخص مجهولی است. (از لسان المیزان ج 2 ص 389).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سلیمان صدفی. دارقطنی در سنن خبر منکری از او تخریج کرده و میگوید: حسین کوکبی از خالد از ابوعاصم از ابن جریح از ابوزبیر از شریح حدیثی آورده است. بخاری در «تاریخ » این خبر را از ابی عاصم نقل و در «صحیح » آن را به شریح منسوب کرده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 377).

خالد. [ل ِ] (اِخ) صفار. رجوع به خالدبن یزید صفار شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) صامه. وی یکی از بهترین نوازندگان عود بوده است. (بنا بنقل زبیریون) (از جزء 7 عقد الفرید چ محمد سعید العریان ص 52).

خالد. [ل ِ] (اِخ) بی». وی یکی از سرکردگان قزلباش است که عثمانیها او را با یکصد و پنجاه نفر قزلباش پس از فتح چالداران و یکروز قبل از ورود به تبریز در قریه ٔ ساهیلان از دم شمشیر گذرانیدند. (از تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد برون ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 61).

خالد. [ل ِ] (اِخ) جهنی. وی جد عبداﷲبن مصعب است و عبداﷲ از طریق پدر از جدش خطبه ٔ منکری را مرفوعاً روایت می کند. حکیم ترمذی در «نوادر الاصول » در اصل «دویست و چهل و دو» می گوید: عبداﷲبن نافع زبیری از عبداﷲبن مصعب بن زیدبن خالد جهنی از پدرش از جدش ما را حدیث کرد و گفت: جدم روایت میکند که: این خطبه را من از دهان رسول خدا در تبوک شنیدم و سپس ازاین خطبه این قول نبی را: «خیرما القی فی القلب الیقین ». ذکر میکند. (از لسان المیزان ج 3 ص 362 و 363).

خالد. [ل ِ] (اِخ) جیاعی. او راست دیوانی ترکی. (از کشف الظنون ج 1 ستون 786).

خالد. [ل ِ] (اِخ) حداء. وی بنابر روایت عراک بن مالک از حمادبن سلمه از خالد حداء از خالدبن صلت، نقل می کند که ما نزد عمربن عبدالعزیز بودیم و در آنجا از مردی نام برده شد که چون بر ادرارگاه می نشیند رو به قبله می کند. آنها را این کلام ناخوش آمد. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 22 و 23).

خالد. [ل ِ] (اِخ) حذّا. وی خالدبن مهران، مکنی به ابومبارک مولی آل عبداﷲبن عامر است. لقب حذّا او را بدین جهت بود که با کفشگران می نشست و بنابر قولی حذّا از این جهت او را می گفتند که چون تکلم می کرد می گفت: «احذّ علی هذا الحدیث » مرگش در سال 141 هَ. ق. اتفاق افتاد و از محدثین بود. (از پاورقی البیان و التبیین ج 1 ص 43 و مصاحف ص 143).

خالد. [ل ِ] (اِخ) حضرمی. خالدبن الحسن الحضرمی الشافعی. مرگ وی در 1100 هَ.ق اتفاق افتاد و او راست: «فتح اﷲ الکریم » در اثبات اینکه بعد از محمد (ص) پیغمبری نیست. (از هدیه العارفین ستون 343).

خالد. [ل ِ] (اِخ) خداش بن عجلان البصری، مکنی به ابوالهیثم مولی ال مهلب بن ابوصفره. مرگ او در سنه ٔ 223 هَ.ق. اتفاق افتاد و او راست: «اخبار آل مهلب » و «کتاب الازارقه و حروب المهلب ». (از هدیه العارفین ستون 343).

خالد. [ل ِ] (اِخ) خیوانی بن عَلقَمَه. وی شیخ ثوری است. (از منتهی الارب).

خالد. [ل ِ] (اِخ) دمشقی. خالدبن یزیدبن عبدالرحمن بن ابی مال» دمشقی محدث. وی در سنه ٔ 105 هَ.ق. زاده شد و در 185 هَ.ق. فرمان یافت. او راست: «شرح جنات الخلد»، «شرح کتاب الرحمه الصغیر« »شرح کتاب المل»» و «کتاب الدیات » (از هدیه العارفین ستون 343).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ذهلی بن رقادبن ابراهیم. وی از مردم اِسفِس است که دهی است در مرو.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ربعی. وی می گوید: در تورات مکتوب است که آسمان بر عمربن عبدالعزیز چهل روز گریست. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 45) (تاریخ خلفاء سیوطی ص 162).

خالد. [ل ِ] (اِخ) سدوسی. رجوع به خالدبن یحیی و خالدبن معمر سدوسی شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) سلسکی. رجوع به خالدبن ولید سلسکی شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) غطریف بن عطاء. وی والی خراسان در عهد هارون الرشید بود و هارون برای جنگ و مقابله ٔ حصین خارجی به او نامه نوشت و در ج 6 کامل بن اثیر ص 41 این واقعه چنین آمده است: «حصین خارجی پس از شکستن سپاه سیستان به خراسان رفت و قصد پوشنج و هرات و بادغیس کرد و هارون الرشید خالد الغطریف بن عطاء [والی خراسان] را نامه نوشت بطلب حصین، و او داودبن یزیدرا با دوازده هزار سپاه به حرب حصین گسیل کرد و حصین با ششصد مرد آن لشکر را هزیمت نمود و خلقی بسیار ازایشان بکشت، پس بخراسان اندر همی گشت تا در سنه ٔ سبع و سبعین و مائه (177 هَ. ق.) بقتل رسید...». (از پاورقی تاریخ سیستان چ 1 تهران 1314 هَ. ش. ص 154).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عدی الجهنی. او از مدنیان است که در اشعر اقامت داشت. احمد و ابن ابی شیبه و حارث و ابویعلی و طبرانی از طریق بسربن سعید از خالدبن عدی از پیغمبر روایت میکند. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 94).

خالد. [ل ِ] (اِخ) نجار. وی یکی از شاعران عرب است و عتبی می گوید: ابراهیم بن خراش این ابیات خالدالنجار را برای من خواند:
الیوم من هاشم بخ ّ و أنت غداً
مولی و بعد غد حلف من العرب
أن صح هذا فانت الناس کلهم
یا هاشمی، یا مولی و یا عربی.
(از عقدالفرید جزء 7 چ محمد سعید العریان ص 152). صاحب الموشح گوید: محمدبن قاسم انباری از پدرش از محمدبن عبدالرحمن سلمی روایت کرد و گفت: ابن عائشه برای من گفت: خالدالنجار مرا با شعر نازیبائی مدح کرد. من به او گفتم: وای برتو! تو در وقت مدح شعر نیکو نمی سرائی بلکه شعر تو بوقت هجو نیکوست. (از الموشح ص 376).

خالد. [ل ِ] (اِخ) غنوی. رجوع به خالدبن یزید مسلم الغنوی البصری شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) فیاض. وی از شاعران عرب بوده و در حدود 718 م. درگذشته است. او واقعه ٔ مرگ شبدیز (اسب خسرو پرویز) و مطلع شدن خسرو از این واقعه بوسیله ٔ باربد رابه شعر در آورده است. (از کتاب ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه ٔ رشید یاسمی چ 2 ص 484).

خالد. [ل ِ] (اِخ) قرطبی. خالدبن سعید القرطبی الحافظ، مکنی به ابوعبدالسلام. وی محدث مالکی مذهب است و مرگش به سال 352 هَ. ق. اتفاق افتاد، او راست کتابی در رجال اندلس. (از هدیه العارفین ستون 343).

خالد. [ل ِ] (اِخ) نبلی، مکنی به ابوالولید. وی تابعی و محدث است. رجوع به ابوالولید خالدالنبلی شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ضیاءالدین. خالدبن حسین الشهرزوری عثمانی شافعی نقشبندی، مکنی به ضیاءالدین ابوالبهاء. وی از مشایخ متأخر صوفی و مؤسس طریقه ٔ خالدیه از فرق نقشبندیه است. اصل او از سلیمانیه بود و از شیخ عبداﷲ دهلوی اخذ انابت کرد. مدتها در دمشق و شام به ارشاد خلق پرداخت تا در سال 1242 هَ. ق. در آنجا وفات یافت. گورش در کوه اربعین است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017). اسماعیل پاشا از کتب او چنین نام میبرد: 1- جلاء الاکدار والسیف البتار بالصلاه علی النبی المختار (ص). 2- حاشیه بر تتمه ٔ سیالکوتی (که این تتمه ای است حاشیه ٔ عبدالغفور رابر شرح جامی در نحو). 3- حاشیه بر جمع الفوائد در حدیث. 4- حاشیه بر خیالی در کلام. 5- حاشیه بر نهایه الرملی در فقه. 6- دیوان شعر. (بفارسی). 7- رساله الرابطه فی اصطلاح ساده النقشبندیه. 8- فرائد الفوائد فی شرح حدیث جبریل در عقاید. 9- شرح عقائد العضدیه و چند اثر دیگر. (از هدیه العارفین ستون 344).

خالد. [ل ِ] (اِخ) نقشبندی. رجوع به خالد ضیاءالدین و خالد بغدادی و خالد کرد سلیمانیه ای شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) بریدی. وی از سرکردگان عرب است، در زمان خلافت هادی به زمین مدینه. وی در وقعه ٔ حسین بن علی... ابی طالب در مدینه به دست یحیی و ادریس دو پسر عبداﷲبن حسن کشته شد. (از کامل بن اثیر 1302 ج 6 ص 37).

خالد. [ل ِ] (اِخ) هدادی. رجوع به خالدبن یزید هدادی شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سیاربن عبد عوف بن معسربن بذر الغفاری. ابن کلبی گوید: او و حسان الاسلمی از سائقین شترهای پیغمبر (ص) بوده اند. ابن شاهین و طبری نیز از وی نام برده اند. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 92).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سوید. نام عاملی بوده است که حمزهبن مالک الخزاعی به جانشینی خود در سیستان گذاشت. توضیح آنکه: مهدی بن منصور چون به خلافت نشست حمزهبن مالک الخزاعی را به سیستان فرستاد. وی خالدبن سوید را خلیفت خویش بر سیستان کرد و خالد روز چهارشنبه چهار روز مانده از ربیعالاول سنه ٔ تسع و خمسین و مائه (159 هَ. ق.) به سیستان آمد. (از تاریخ سیستان چ 1314 هَ. ش. ص 149).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سنان بن ابی عبیدبن وهب بن لوذان بن عبدودبن ثعلبه الاوسی. عدوی گوید: او در جنگ احد حضور داشت و در واقعه ٔ جسر شهید شد. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 92).

خالد. [ل ِ] (اِخ) نحوی، مکنی به ابوالفضل. از تابعان بوده است.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سلیمان. مکنی به ابومعاذ البجلی. ابن معین او را ضعیف می داند. وی از ثوری و مالک حدیث دارد. دارقطنی در «غرائب مالک » می گوید: محمد نوح الجندیسابوری از سلیمان بن ابی هوده از ابومعاذ از جریح از عمروبن دینار حدیث کرد که «الوزن وزن اهل المدینه و المکیال مکیال اهل مکه» خلیلی در ارشاد می گوید: وی معروف الحدیث و منکرالحدیث است. (از لسان المیزان ج 2 ص 377).

خالد. [ل ِ] (اِخ) شری». وی از امرای قحطبهبن شبیب در تسخیر عراق عرب و انقراض دولت آل مروان بوده است. (از حبیب السیر چ 1 تهران جزء 2 از ج 2 ص 73).

خالد. [ل ِ] (اِخ) عرضی حلبی. خالدبن سید محمدبن عمربن عبدالوهاب عرضی حلبی. وی حنفی مذهب بود و به سال 1024 هَ. ق. درگذشت. او راست: 1- حاشیه بر «ارشاد العقل السلیم » ابوسعود عمادی. 2- «شرح شفاء» قاضی عیاض. 3- «شرح العقائد» و چند اثر دیگر. (از هدیه العارفین ستون 343).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن هودهبن ربیعه البکائی. وی «قشیری » نیز نام برده شده است. در حدیث پسرش عداء فروی البارودی از طریق عبدالمجید «ابی عمرو» نام او برده شده است که عدأبن خالد گفت: با پدرم خالد بیرون رفتم و پیغمبر رادیدم که خطبه میخواند. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 97).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن هلال. طبری او را جزء افرادی آورده است که در صدر خلافت عمر در فتوح با مثنی بن خارجه شهادت یافته اند. (از الاصابه قسم 3 ج 1 ص 147).

خالد.[ل ِ] (اِخ) ابن هشام اموی، مکنی به ابوعبدالرحمن صاحب تاریخ بنی امیه است. (از کشف الظنون ج 1 ص 289).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید. از هیثم بن جمیل از مبارک بن فضاله از حسن از انس حدیث غار را روایت میکند. از او ابوبکر بزار این حدیث را روایت می دارد و می گوید: هر که این حدیث را سوای محمدبن عوف طائی از هیثم روایت کرد متهم است. (از لسان المیزان ج 2 ص 391).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزیدبن صفوان شامی. مکنی به ابوالهیثم. وی تابعی است و از ضمره روایت دارد. رجوع به ابوالهیثم خالدبن یزیدبن صفوان شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزیدبن سمّال. وی از محدثان است. (از منتهی الارب).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزیدبن رومان النصرانی. وی از پزشکان معروف عهد خود بود و در قرطبه، بیعه سبت اخلج، سکونت داشت. منزل او در آنجا به خانه ٔ ابن السطخیری شاعر معروف بود. وی از پزشکی مال بسیار فراهم آورد و از او نیز منفعت زیاد در شهر پدید آمد. نسطاس بن جریح طبیب مصری رساله ای در بول برای او نوشت. بعد از او پسرش بنام یزید باقی ماند ولی چندان اهمیتی در طب نیافت. (از عیون الانباء ج 2 ص 41).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید، ملقب به مهلبی. او را خالویه المکدی نیز مینامند. وی مولی بنی المهلب و از ادباء ظریف الطبع و بی حد بخیل و در جمعآوری مال بی نهایت کوشا بود.او از عالمان به قصص و حکایات است و ابوسلیمان اعورو ابوسعید مدائنی که از قصه دانان معروفند از غلمان او میباشند. در وقت موت وصیتی زیبا به فرزندش می کند. (از معجم الادباء جزء 11 چ دارالمأمون ص 42 و 43).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید، مکنی به ابوالولید. وی از محدثان است و ازاو محمدبن عوف الحمصی روایت می کند. او تا سال 290 هَ.ق. زنده بوده است. رجوع به ابوالولید خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید. وی مولی قثم بن عباس است و بعضی ابیات زیر را از او میدانند که درباره ٔ قثم بن عباس سروده است:
فی کفّه خیزران ریحها عبق
بکف ّ اروع فی عرنینه شمم
یغضی حیاء و یغضی من مهابته
فمایکلم ألا حین یبتسم
ان قال قال بمایهوی جمیعهم
و ان تکلم یوماً ساحت الکلم.
(از البیان والتبیین چ سندوبی ج 1 ص 286 و پاورقی ص 285).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید. وی از روات قرائت حمزهبن حبیب الزّیات است. (از الفهرست ابن الندیم).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزیدبن مسلم الغنوی البصری. عقیلی غالب احادیث او را موهوم می داند و سپس سیاق این حدیث مرفوع ابراهیم بن المعتمر العروقی را که از خالد و خالداز برأبن یزید از قتاده از انس آورده است نیکو میداند: «یوش» أن یملاء اﷲ ایدیکم من العجم ثم یجعلهم اسداً لایفرون تقتلون مقاتلتکم و یأکلون فیئکم ». این حدیث از حمادبن سلمه از یونس از حسن از سمره از نبی آمده است. عقیلی باز حدیث دیگری از او روایت میدارد که نقل آن از طریق او معروف نیست و آن را قتاده از ابی العالیه روایت میکند. (از لسان المیزان ج 2 ص 391).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یحیی سدوسی. وی از یونس بن عبید روایت می کند و تا حدی صالح است. ابن عدی می گوید: او را ابوعبید السدوسی نیز می گویند و از او احادیث زیادی در دست میباشد ولی من متن منکری ندیده ام. (از لسان المیزان ج 2 ص 389).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یحیی بن خالد. وی از جمله فرزندان یحیی بن خالد برمکی است و او را فرزندان بنام: ابراهیم و مال» و جعفر و عمر و معمر بوده است. (از عقد الفرید ج 5 چ محمد سعید العریان ص 340).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یحیی بن ابراهیم، مکنی به ابوالبقاء. هشتمین پادشاه بنی حفص در تونس است از سال 709 تا 711 هَ. ق. رجوع به ابوالبقاء خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن هیاج بن بسطام. وی از پدرش و جز او حدیث روایت می کند و از او اهل هرات روایت میدارند. سلیمانی او را بچیزی نمیگیرد. ابن حبان در ثقات از او نام میبرد. یحیی بن احمدبن زیاد الهروی می گوید: هر وقت که انکاری بر هیاج رود این انکار فقط از جهت پسر او خالد است والا هیاج خود مردی ثقه است. حاکم نیز بر این عقیدت است. (از لسان المیزان ج 2 ص 389).

خالد. [ل ِ] (اِخ) بلوی. خالدبن عیسی بن احمدبن ابراهیم بن ابوطالب بلوی اندلسی مالکی، مکنی به ابوالبقاء. وی به سال 737 هَ. ق. درگذشت. او راست: «تاج المفرق فی تحلیه اهل المشرق » او این کتاب را بهنگام سفر خود به مشرق نگاشت و آن مملو ازفوائد و فرائد است. (از هدیه العارفین ستون 343).

خالد. [ل ِ] (اِخ) برمکی. رجوع به خالدبن برم» شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزیدبن مزیدبن زائده شیبانی، وی از والیان بزرگ عصر عباسی و ممدوح ابی تمام است. مأمون او را ولایت موصل داد و بعداً دیار ربیعه را به آن اضافه کرد. وی تا ایّام واثق در آنجا بود چون ارمنیان شوریدند واثق او را نامزد حکومت ارمنستان کرد و او با لشکرعظیمی قصد آن ناحیت کرد ولی در ضمن راه و قبل از رسیدن به ارمنستان درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 287).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزیدبن معاویه. وی پسر یزیدبن معاویه است. توضیح آنکه یزید را سیزده پسر بود: معاویه، خالد، هاشم، ابوسفیان، عبداﷲ اکبر. عبداﷲ اصغر. ابوبکر، عمر، عقبه، حرب، عبدالرحمن، ربیع، محمد. بعد از یزید پسرش معاویهبن یزید چهل روز پادشاهی کرد و بمرد و خلافت بنام برادرش خالد مقرر گردید. طبیعت او از حکومت متنفر بود و به حکمت و علم و صنعت مائل. لذا از حکومت اجتناب کرد. وی سرور استادان فن و عالم وقت بود اشعار خوب دارد. در بنی امیه از او عالم تر نبود و به سبب دانش او جدش معاویه با وجود عقل خود و کودکی او در امور خطیر از او مشورت خواستی. در رمضان سنه ٔ شصت و شش هجری قمری مروان در مجمعی خالد را گفت: «اسکت یا ابن البدنه الاست ». خالد از این حکایت با مادر شکایت کرد مادرش گفت: با کس مگوی تا من او را خاموش کنم. چون مروان پیش زن رسید، گفت: خالد شکایت من با تو گفت ؟ زن گفت: او با عقل تر است که از این انواع گوید. مروان ایمن شد چون شب درآمد، زن بالش در دهان مروان نهاد و برو نشست تابمرد. (از تاریخ گزیده صص 262- 264). مرحوم بهار درسبک شناسی آرد: «در اواسط عهد بنی امیه مسلمین بوسیله ٔ علمائی که زبان سریانی و یونانی می دانستند شروع به استفاده های علمی کردند و کتبی زیاد از سریانی و قسمتی هم از یونانی به عربی ترجمه شد و بزرگترین مردی که از مترجمان مذکور استفاده کرده و آنان را تشویق می کرد خالدبن یزیدبن معاویه بود». (از سبک شناسی ج 1 ص 153). حاجی خلیفه صاحب کشف الظنون کتب زیر را از آن او میداند: 1- فردوس الحکمه فی علم الکیمیاء. این کتاب منظومه ای است دارای دوهزار و سیصد و پانزده بیت. (از کشف الظنون ج 2 ستون 1254). 2- کتاب الرحمه، کتابی است مشتمل بر چهار فصل: فصل اول: در معرفت حجر. فصل دوّم: در اوزان. فصل سوم: در تدبیر. فصل چهارم: در خواص. (از کشف الظنون ج 2 ستون 1419). 3- کتاب مقالتا مریانس الراهب و آن دو رساله ٔ بزرگی است در کیمیاء. (از کشف الظنون ج 2 ستون 1784). 4- کتاب السر البدیع فی فک الرمز المنیع در علم الکاف و اوّل آن «اعلم ایها ألاخ...» است. (از کشف الظنون ج 2 ستون 986).

خالد. [ل ِ] (اِخ) افندی. وی از شعرای عثمانی در قرن سیزدهم هجری قمری است. این بیت او راست:
گرفتار اولدم ای خالد بلای هجر دلداره
دو چشمم قان دو کربیلمم عجب بن نه گناه یتدم.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2015).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید لؤلؤئی، مکنی به ابویزید. وی از تابعان است. رجوع به ابویزید خالدبن یزید شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) اصفهانی. فرزند ابوالفرج علی اصفهانی. او راست: «مراتب الفقهاء» و «منهاج التعبیر». (از کشف الظنون ج 2 چ 2 ستون 1871) (کتاب هدیه العارفین ستون 343).

خالد. [ل ِ] (اِخ) اشعر خزاعی. وی با کرزبن جابر فهری در فتح مکه کشته شد. (از امتاع الاسماع مقریزی جزء 1 ص 380).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ازهری. زین الدین خالدبن عبداﷲبن ابی بکر ازهری جرجاوی مصری. وی از نحویان است و مرگش به سال 905 هَ. ق. اتفاق افتاد. او راست: 1- الغاز النحویه. 2- التصریح بمضمون التوضیح (فی شرح الفیهبن مالک). 3- تفسیر آیه ٔ لااقسم بمواقع النجوم. 4- تمرین الطلاب فی صناعه الاعراب. 5- ألزبده فی شرح قصیده البرده. 6- شرح الاجرومیه. 7- الحواشی الازهریه فی شرح المقدمه الجزریه فی علم التجوید. 8 -القول السامی علی کلام ملا عبدالرحمن الجامی فی النحو.9- المقدمه الازهریه فی علم العربیه. 10- موصل الطلاب الی قواعد الاعراب. و چند کتاب دیگر. (از هدیه العارفین ستون 343) (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 811).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یوسف بن خالد السمتی البصری. وی ضعیف است. ابن عدی حدیثی از برای او بدین طریق ذکر کرده است: محمدبن احمد اهوازی از خالد از عبداﷲبن رجاء مکی از ابن جریح از نافع از ابن عمر ما را حدیث کرد و گفت: «کسی نیست که حج و عمره بر او واجب نباشد». ابن حبان در «ثقات » از او نام میبرد و میگوید: حدیث او غیر از روایت از پدرش معتبر نیست. (از لسان المیزان ج 2 ص 392).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یسار. وی از ابوهریره و جابر روایت میدارد ولی مجهول است. (از لسان المیزان ج 2 ص 391).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید مصری. وی فقیه و از اعلامی است که در زمان حکومت منصور وفات یافتند. (از تاریخ الخلفاء ص 180).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید عمری. وی گفت: از وهیب بن الورد شنیدم که میگفت: عمربن عبدالعزیز به این ابیات تمثل می جست:
یری مستکینا و هو للهو ماقت
به عن حدیث القوم ماهو شاغله
و ازعجه علم عن الجهل کله
و ما عالم شیئا کمن هو جاهله
عبوس عن الجهال حین یراهم
فلیس له منهم خدین یهاز له
تذکر مایبقی من العیش آجلا
فأشغله عن عاجل العیش آجله.
(از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 233).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزیدبن وهب بن جریر. وی از پدرش روایت میکند که بشاربن برد، صالح بن داود برادر یعقوب را در وقت ولایت هجو کرد و این بیت از آن جمله است:
هم حملوا فوق المنابر صالحاً
أخاک فضحت من أخیک المنابر.
چون به یعقوب بن داود این هجو رسید نزد مهدی رفت و گفت: یا امیرالمؤمنین این کور مشرک امیرالمؤمنین را هجو کرده است...القصه بطولها. (از کتاب الوزراء والکتاب ص 117).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید عمری، مکنی به ابوالهیثم العمری المکی. وی ازابن ابی ذئب و ثوری روایت میکند ولی ابوحاتم و یحیی او را تکذیب می کنند. ابن عدی می گوید: محمدبن احمدبن حمدان الرسغنی ما را حدیث کرد از خالدبن یزید العمری از سفیان از ابان از انس که گفت: پیغمبر بر استری سوار بود و آن استر به راه راست نرفت و سرکشی کرد. پس پیغمبر آن حیوان را حبس کرد و دستور داد تا مردی برای آن «قل أعوذ برب الفلق » را بخواند. آن حیوان بعداز آن آرام شد. عقیلی و ابن حبان او را از موالی آل عمر ذکر کرده اند و موسی بن هاروت مرگ او را به سال 229 هَ. ق. آورده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 390).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید طائی. وی گفت: معاویه به عدی بن حاتم نوشت چیزی از تو میپرسم که فراموش شدنی نیست، یعنی قتل عثمان. عدی بن حاتم نامه را به سوی علی بن ابی طالب برد و گفت: زن هیچگاه اولین همخوابه ٔ خود را فراموش نمیکند. پس عدی به او نامه نوشت: «ان ّ ذل» منّی کلیله شیباء». (از البیان والتبیین ج 2 ص 249).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید صفار. وی ازهمام بن یحیی و همام از قتاده از حضرمی بن لاحق از ابی سلمه روایت میکند که: پیغمبر به امرایش می نوشت «چون بریدی به صوب من روانه میکنید او را از خوبرویان و نیکونامان انتخاب کنید». (از عیون الاخبار ج 1 ص 148).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن غسان، مکنی به ابوعبس الدارمی. وی از پدرش حدیث میکند. ابن عدی می گوید: او را دو حدیث باطل است و حال آنکه پدرش غسان بن مالک مرد معروفی است. بصریون را عقیدت است که او سارق حدیث ابی خلیفه میباشد، ولی در اینکه او به ملاقات مشایخی که از آنها حدیث کرده رسیده هیچگونه انکاری ندارد. اسماعیلی در مستخرجش از او تخریج حدیث کرد و گفت: خالدبن غسان شیخ لین است به شرط تصحیح. (از لسان المیزان ج 2 ص 383).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن علی بن محمدبن علی... وی یکی از فرزندان امام علی النقی امام دهم شیعیان است. این امام را (یعنی امام علی النقی) چهار پسر بود به نامهای: حسن و جعفر و ابوابراهیم و خالد و یک دختر. (از تاریخ گزیده ص 207).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید جمحی. وی از عمران بن حصین حدیث میکند و اوزاعی از او روایت دارد. ابوحاتم او را مجهول میداند ولی ابن حبّان وی را در «ثقات » ذکر کرده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 392). در کتاب «حسن المحاضره فی اخبار مصر والقاهره» آمده است که خالدبن یزید از عطاء و زهری روایت حدیث میکند و لیث نیز از او روایت میدارد. سال وفات خالد 139 هَ. ق. ذکر شده است. (از کتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر والقاهره ص 131).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن برمک. وی پدر برمکیان است، و از نام آوران دولت عباسی است. سفاح شغل وزارت خویش باو داد و در دل محبت او گرفت تا روزی به وی گفت ای خالد راضی نشدی تا مرا خدمتکار خود ساختی ؟ خالد بترسید و گفت یا امیرالمؤمنین این سخن چگونه باشد و من بنده و خدمتکارم. سفاح بخندید و گفت ریطه دختر امیرالمؤمنین و دختر تو هر دو بریک نهالی می خسبند. من در شب ایشان را می پوشانم. خالد گفت یا امیرالمؤمنین خدمتکاری که از بنده و کنیزکی غمخواری میفرماید از حضرت حق ثواب می یابد. گویند افاضل و شعراء چون آوازه ٔ مکارم او شنیدند روی بدو نهادند و مردم این قوم را «وفود» و «سائل » میخواندند. خالد گفت این جماعت را سائل خواندن پسندیده نیست زیرا که بیشتر اینان فضلاء و اشرافند. ایشان را باید «زوار» خواند. ابن جبیبات کوفی در این معنی گفته است:
حذا خالد فی مجده حذو برمک
فمجد له مستطرف و اصیل
و کان اولوالحاجات یدعون قبله
بلفظ علی الاعدام فیه دلیل
فسماهم «الزوار» ستراً علیهم
ولکن من فعل الکرام جلیل.
گویند چون منصور بنای بغداد را آغاز کردبه آجر و آلات افتقار افتاد. گفتند که ایوان کسری رادر مدائن خراب کنند و آلات آن ببغداد آرند. منصور دراین باب با خالد مشورت کرد. او گفت یا امیرالمؤمنین آن عمارت یکی از آیات دین اسلام است زیرا که مردم چون آن چنان عمارتی ببینند دانند که تا وقتی بلای آسمانی نازل نشود چنین سرائی که این ایوان آن باشد روی به خرابی ننهد و نیز امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در آنجا نماز گزارده است، به هیچ وجه نقض و خراب آن را متعرض نباید شد چه مضرت آن بیش از منفعت باشد. منصور گفت ای خالد میل تو با عجم بغایت است و بفرمود تا درنقض آن شروع کردند. اندکی باز شکافتند معلوم شد که اخراجات خراب کردن بیش از حاصل است. منصور ترک آن گرفت و با خالد گفت با رأی تو آمدیم. خالد گفت یا امیرالمؤمنین اکنون رأی آن است که نقض به اتمام رسانی تا مردم نگویند که امیرالمؤمنین از هدم آن عاجز شد. گویند در روز نوروزی جهت خالد کاسه ها از زر و نقره بهدیه آورده بودند، یکی از شعرا این ابیات بخالد نوشت:
لیت شعری اما لنا منک حظ
یا هدایا الوزیر فی النوروز
ما علی خالدبن برمک فی الجو
د نوال ینیله بعزیز
لیت لی جام فضه من هدایا
ه سوی ما به الامیر مجیزی
انما ابتغیه للعسل الممَ
زوج بالماء لالبول العجوز.
خالد هر چه در آن مجلس اوانی از زر و نقره بود همه به آن شاعر بخشید. چون اعتبار کردند مالی عظیم بود. چون خلافت بمنصور رسید خالد را بزرگ میداشت.
بنو برمک همه گبر بودند چون مسلمان شدند در مسلمانی بمرتبه ٔ بزرگ رسیدند. خلیفه ابتداء او را بنیابت وزیر خویش ابوالجهم در دیوان خراج و دیوان جیش تعیین کرد. چون از او آثار بزرگی ظاهر میشد کم کم ترقی کرد تا به وزارت رسید. گویند مادر یحیی بن خالد خواهر رضاعی ریطه بود دختر سفاح، چه زن خالد برمک و زن سفاح هر دو همشیره هستند. فرزندان خالد یحیی و فضل و جعفر و محمد و موسی بودند. (از تجارب السلف ص 101، 102 و 103). مرگ وی در سنه ٔ 163 هَ. ق. پس از بازگشت هارون از جنگی که مأمور آن بود اتفاق افتاد مهدی برای او کفن و حنوط فرستاد و هارون الرشید بر وی نماز گزارد. (از مقدمه ٔ تاریخ برامکه صفحات لا و لب).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عقبهبن ابی معیطبن ابی عمروبن امیهبن عبد شمس الاموی. وی برادر ولید و از مسلمین روز فتح مکه است. مسکنش در رقه بوده و اعقاب او در آنجا سکنی داشته اند. صاحب «تاریخ رقه » او را از صحابیان متوطن در رقه نام برده است. وی در «یوم الدار» در محاصره ٔ عثمان مؤثر بود و ازهربن سحان در این شعر خود به آن اشاره نموده است:
یلوموننی أن جلت فی الدار حاسراً
و قد فرمنها و هو دارع.
(از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 95).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عجیربن عبد یزیدبن هاشم بن المطلب بن عبد مناف... پدر وی را با رسول صحبت بوده است. ابن کلبی می گوید: عمربن خطاب خالد را بواسطه ٔ شرابخواری زد. عسقلانی از این قول استفاده میکند و میگوید: عمر کسی را حد نمیزند مگر آنکه به سن بلوغ رسیده باشد، و اگر چنین بود باید مرد حدخورده صحابت پیغمبر را دریافته باشد. (از الاصابه قسم 2 ج 1 ص 145).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن جعفر الکلابی. وی از سخنوران عرب است و نعمان پس از ملاقات با کسری چون به حیره آمد چند کس ازبزرگان عرب را فراخواند که از آن جمله خالد بود و نعمان آنچه از کسری شنیده بود به اینان گفت، و سپس اینان با هدایائی به نزد کسری در مدائن آمدند و هر یک از آنها کلامی در نزد کسری گفتند که از آن جمله قول خالد بود. کلام او را کسری پسندید و در جوابش گفت: «نطقت بعقل و سموت بفضل و علوت بنبل » (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 257 و 262). وی از ندیمان نعمان بود و ابن قتیبه آرد: یک روز او در نزد نعمان خرما می خورد که حارث بن ظالم بر نعمان وارد شد و بین اوو خالد سخنانی چندی رد و بدل گشت. (از عیون الاخبار ج 1 ص 183). او جد جاهلی عدنان است و فرزندانش بطنی از عامربن صعصعه هستند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 283).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن حزام بن خویلدبن اسدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی برادر حکیم بن حزام است. بلاذری و ابن منده از طریق منذربن عبداﷲ ازهشام بن عروه از پدر خود آرد که گفت خالدبن حزام به حبشه مهاجرت کرد و او را در راه مار گزید و بر اثر آن جان سپرد و در آنجا درگذشت. و درباره ٔ او این آیه نازل شد: «من یخرج من بیته مهاجراً الی اﷲ و رسوله » بلاذری گوید این وجه نزول آیه متفق علیه نیست. ابن اسحاق او را در جزء مهاجران حبشه نیاورده است. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 87).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن حرمله العبدی. وی از راویان است و از زینب زن ابی نضره و جز او روایت می کند و نصربن علی و معلی بن اسد و جز این دو از او روایت دارند. صاحب «حافل » او را نام برده است و می گوید که ابن ابوحاتم گفت من او را نمی شناسم. ابن حبان نیز در «ثقات » از او اسم می برد. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن حباب. وی ازراویان است و در حماه منزل گزید و از سلیمان التیمی روایت کرد. ابوحاتم او را ادراک نمود و از او حدیث شنید. ابوحاتم می گوید او حدیث خود را می نوشت و جز اومی گویند چنین نبود. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن حارث الهجیمی البصری. وی از حافظین حدیث و از عقلاء و دهاه است. ولادتش بسال 119 هَ. ق. و مرگش بسال 189 ق میباشد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 283). رجوع به ابوعثمان خالدبن حارث شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مغیث بن الحرب بن مال»بن حنظلهبن زید مناه. وی از عربانی است که با علوان جد ابوالفضل بلعمی معاصر بوده است. (از کتاب احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص 499).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن جنید، نام امیری است که نصربن سیار برای بخارا معین کرد. نرشخی چنین آرد: «نصر سیار بر واصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده ٔ خویش گور کردش و بشربن طغشاده را ببخار خدایتی نشاند و خالدبن جنید را ببخارا به امیری نشاند و اﷲ اعلم ». (از تاریخ بخارا نرشخی ص 73).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن جبلهبن الایهم الغسانی. وی ملک شام در زمان ابوبکر خلیفه ٔ اول بود. در مجمل التواریخ و القصص آمده است: «عبداﷲبن الصامت گفت من از امیرالمؤمنین ابی بکر برسالت رفتم نزدیک ملک الروم و خالدبن جبلهبن الایهم الغسانی که ملک شام بود، و ما اندر پیش وی شدیم، جامه های سیاه پوشیده بود، گفتیم این چیست ؟ خالد گفت نذر کرده ام که تااز ملک من بیرون نشوید من سیاه بر نکنم...». (از مجمل التواریخ و القصص ص 445). و ابن عبد ربه نیز داستانی از خالد درباره ٔ ریاست یوم الخزار آورده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 97 شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن حکیم بن حزام بن خویلد. هشام بن الکلبی گفت وی در روز فتح مکه اسلام آورد. ابن السکن در ترجمه ٔ حال پدر او گفت: وی را پسرانی بنام خالد و هشام و یحیی بودند که همه اسلام آوردند. طبرانی گوید پسران حکیم عبداﷲ و خالد ویحیی و هشام بوده اند که همگی زمان پیغمبر را درک کردند و در روز فتح مکه اسلام آوردند. ابوعمر ذکر او نزد بکیربن اشج به روایت از ضحاک بن عثمان و او از صاحب ترجمه نقل کرده است. صاحب «الاصابه » گوید حدیث او بااین سلسله سند از پدرش از پیغمبر می باشد و بخاری و ابوحاتم او را راوی از پدر خود شمرده اند. ابن حبان وجز او وی را از تابعین می دانند. ابن ابی عاصم و بغوی و جز این دو حدیث معلولی را به او نسبت داده که مدارش بر ابن عیینه از عمروبن دینار است، و ابونجیح از خالدبن حکیم بن حزام بمن خبر داد که ابوعبیده در روزگار حکومت شام روزی بر مردی سخت گرفت و خالد نزد او ایستاده بود و سخنی گفت. مردمان گفتند امیر را غضبناک کردی او گفت قصد غضبناک کردن او را نداشتم لکن از پیغمبر صلی اﷲ علیه و علی آله و سلم شنیدم که فرمود:
«ان اشدالناس عذاباً یوم القیامه اشدهم عذابا للناس فی الدنیا» صاحب «الاصابه » گوید در اینجا این خالد با خالدبن ولید اشتباه شده است. (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 88).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ثابت نعمان بن الحارث بن عبد رزاح بن ظفر الانصاری الظفری. عدوی گوید وی در جنگ بئر معونه شربت شهادت نوشید. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 87).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ثابت بن طاعن العجلان... ابن یونس گوید وی در فتح مصر حضور داشت. لیث از یزیدبن ابی حبیب آرد که عمربن الخطاب خالدبن ثابت الفهمی را بفرماندهی قشونی فرستاد و عمر خود در جابیه بود. ابن یونس گوید: خالدبن ثابت بسال 51 هَ. ق. ولایت بحر مصر یافت. خلیفهبن خیاط می گوید مسلمهبن مخلد بسال 54 خالد را بجنگ افریقیه فرستاد. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 87).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن بکیربن عبدیالیل بن ناشب بن غیرهبن سعدبن بکربن لیث بن عبد مناه اللیثی... وی حلیف بنی عدی بن کعب است، او در واقعه ٔ بدر حضور داشت و در جنگ رجیع در سن 34 سالگی شربت شهادت نوشید. او کسی است که حسان بن ثابت او را در این بیت اراده کرده است:
فدافعت عن حبی خبیب و عاصم
و کان شفاء لوتدارکت خالداً.
ابن منده از طریق کلبی از ابی صالح از ابن عباس روایت دارد که پیغمبر خالدبن بکیر را با عبداﷲبن جحش در طلب کاروان قریش فرستاد. (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 87).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن خلاد الانصاری. وی ناقل حدیثی است. در جزء پنجم امالی محاملی روایت اصبهانیین را از او نقل می کند و می گوید عبداﷲبن شبیب برای ما حدیث کرد و گفت اسماعیل برای ما حدیث کرد که برادرم از سلیمان از موسی بن عبیده از عبداﷲبن دینار از خالدبن خلاد از پیغمبر آرد که فرمود: «من اخاف اهل المدینه اخافه اﷲ و علیه لعنهاﷲ و غضبه الی یوم القیامه لا یقبل منه صرف و لا عدل » معروف در روایت متن سائب بن خلاد الانصاری است و نیز موسی بن عبیده در سلسله ٔ رواه این حدیث ضعیف است. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 89).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن اسود حمیری.وی از حیوهبن شریح حدیث می کند. ابن حبان او را در «ثقات » نام برده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 373).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن برصاء. نسبت او به بنی لیث میرسد. زبیربن بکار گفت محمدبن سلام از یزیدبن عیاض حدیث کرد که رسول در جنگ حنین ابوجهم بن حذیفه عدوی را عامل غنائم کرد. خالدبن برصاء زمامی موئین را برداشت. ابوجهم او را منع کرد خالد گفت نصیب من از غنائم از این فزون است پس ستیزه کردند و ابوجهم قضیه را بالا برد و سر او را شکست. داوری به پیغمبر بردند و پیغمبر بین آن دو حکم شد و بدادن پانزده فریضه نزاع را خاتمه داد. زبیر این مطلب را بوجه دیگر روایت کرده و در روایت خود از خالد نام نبرده است. ابوداود و نسائی از طریق معمر از زهری ازعروه و او از عایشه این حدیث را اخراج کرده است: «ان النبی (ص) بعث اباجهم بن حذیفه مصدقاً فلاحاه رجل فضربه ابوجهم فشجه » چنانکه دیده میشود در اینجا از خالد نامی نیامده است. (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 86).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن حسین مکنی به ابوالجنید. وی از عثمان بن مقسم روایت می کند. یحیی بن معین گوید وی ثقه نیست و در بغداد میزیسته است. ابوایوب بن محمد الوزان از او روایت دارد. حسن بن یزیدبن معاویه الجصاص و حسن بن توبه نیزاز او روایت دارند. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن حمیدالمصری الاسکندرانی مکنی به ابوحمید المهری، وی از کسانی است که اصحاب کتب سته حدیث او را تخریج کرده اند. او از بکربن عمرومعافری و ابی عقیل زهرهبن معبد حدیث می کند و ابن وهب و عبداﷲبن صالح کاتب اللیث نیز از او روایت دارند. مرگش در اسکندریه به سال 169 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار المصر و القاهره ص 123).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن بحیر مکنی به ابوعقرب. (از الاصابه قسم اول جزء ثانی ص 86). رجوع به خویلدبن خالدبن بجیر و الاصابه ج 1 قسم اول جزء ثانی ص 144 شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن دریک. وی از تابعان است. (از منتهی الارب).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن رافع. بخاری گوید او از پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم روایت کند و از او مالک بن عبد. ابن حبان او را از تابعین دانسته است و گوید روایاتش مرسل است. ابن منده از طریق سعیدبن ابی مریم از نافعبن یزید مصری از عیاش بن عباس از عبدبن مالک معافری از اوحدیث اخراج کرده است که گفت جعفربن عبداﷲبن حکم از خالدبن رافع حدیث کرد که پیغمبر خدا صلی اﷲ علیه و آله و سلم ابن مسعود را فرمود: (لا تکثر همک ما یقدر یکن و ماتزرق یأتک ». (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 89).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عجلان، مکنی به ابوالهیثم مولی آل المهلب بن ابی صفره. متوفی به سال 223 هَ. ق. او راست: «کتاب الازارقه و حروب المهلب » و «کتاب اخبار المهلب ». رجوع به ابوالهیثم خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ذؤیب الهذلی. علامه شنقیطی وی را خالدبن زهیر دانسته و ابوذؤیب را خال اومی داند نه پدر او. اسحاق از یونس حکایت می کند که اهون عیوب شعر زحاف است و زحاف نقص یک جزء است و از سایر اجزاء و این نقصان یا اخفی است یا اشنع چون «کاف »کلمه ٔ «سواک » در این بیت خالدبن ابی ذؤیب الهذلی:
لعلک اما ام ّ عمرو تبدلت
سواک خلیلا شاتمی تستخیرها.
(از الموشح ص 83).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن دینار سعدی تمیمی بصری مکنی به ابوخلده. وی از تابعان است و از انس و ابوالعالیه و حسن روایت کند. رجوع به ابوخلده خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن دینار وی از راویان است و عثمان گفت که خالد از پدرش روایت دارد که عمربن عبدالعزیز به میمون بن مهران گفت: ای میمون بر امراء وارد مشو اگر چه برای امر به معروف باشد بازنان خلوت مکن اگر چه برای قرائت قرآن باشد با کسانی که عاق والدین هستند مپیوند چه آنان را به پیوند دلبستگی نیست زیرا اگر بر پیوند دلبستگی می داشتند از پدر نمی بریدند. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 210).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عرفطهبن ابرههبن سنان اللیثی. (عذری نیز آمده است و این صحیح است). عمربن شبه در اخبار مکه میگوید: او خالدبن عرفطهبن صعیربن حزان بن کاهل بن عبدبن عذره است و در خردسالی به مکه آمد و هم سوگند با بنی زهره شد. وی پسر برادر ثعبهبن صعیرالعذری وپسرعم عبداﷲبن ثعلبه است. ابن منده این قول را بعید دانسته و گفته: او خزاعی است. ترمذی به اسناد صحیح حدیث او را اخراج کرده و ابوعثمان النهدی از او روایت میکند که خالد با سعدبن ابی وقاص در فتوح عراق شرکت داشت. عبداﷲبن یسار و ابواسحاق السبیعی و جز ایشان نیز این روایت را دارند. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 94).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن خویلد الهذلی مکنی به ابوذؤیب. مرزبانی از او نام برده است در حالی که مشهور خویلدبن خالد می باشد. (از الاصابه قسم سوم ج 1 ص 146).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن حواری الحبشی. ابن ابی خثیمه و بغوی و مطین گویند که اسماعیل بن ابراهیم الترجمانی بما خبرداد و گفت اسحاق بن حارث برای ما حدیث کرد و گفت خالدبن الحواری را مردی حبشی یافتم واز اصحاب پیغمبر بود. وی با زوجه اش نزدیکی کرد و مرگ او را دریافت، پس وصیت کرد مرا دو غسل دهید: یکی غسل جنابت و دیگر میت. (از الاصابه ج 1 قسم اول 88).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن خلی کلاعی مکنی به ابوالقاسم. وی از تابعان است و حدیث دارد. رجوع به ابوالقاسم خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن بریدبن وهب بن جریربن حازم الازدی. بعضی او را «ابن یزید» نام برده اند واز او خبر منکری است. (از لسان المیزان ج 2 ص 374).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن خِرنِق. وی از کسانی است که علی بن ابی طالب را دید. احمدبن عبیدالخزاعی از ابی عبداﷲ الهذیلی از خالدبن خرنق حدیث کرد و گفت علی بن ابی طالب را دیدم که از صفین باز می گشت... و هو ابیض الرأس عظیم البطن. (از ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 307).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن اسماعیل مخزومی. وی از راویان است و از مالک روایت می کند. و احمدبن یعقوب ازو روایت دارد خطیب این دو را مجهول دانسته است. (از لسان المیزان ج 2 ص 373).

خالد. [ل ِ] (اِخ) از راویان است و از عوف الاعرابی روایت می کند. ابن ابی حاتم او را مجهول دانسته است. (از لسان المیزان جزء 2 ص 373).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن حیان مکنی به ابویزید. وی از تابعان است و او را حدیث می باشد. رجوع به ابویزید خالدبن حیان شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن برد. وی از راویان است و از پدرش روایت می کند و پدرش از انس. عبدالسلام بن هاشم خبر منکری از او روایت می کند عقیلی می گوید خالدبن برد العجلی بصری است و عبدالسلام بن هاشم از او از قتاده از انس مرفوعاً حدیث زیر را نقل می کند: «من رفع غضبه رفعاﷲ عنه عذابه و من حفظ لسانه ستر اﷲ عورته ».
سپس از راه دیگر عقیلی حدیث را به عبدالسلام هاشم از او و او از پدرش از انس میرساند و در آن اضافه می کند: «من اعتذر الی اخیه قبل اﷲ معذرته ». عقیلی این را اولی دانسته است. ابن نجار او را نام برده و می گوید: خالدبن برد از قتاده از انس مرفوعاً حدیث دارد. ابن حیان در «ثقات » اورا یاد میکند. (از لسان المیزان ج 2 ص 374).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن باب الربعی. وی از راویان است و از شهربن حوشب روایت دارد. ابوزرعه او را متروک الحدیث می داند و ابن ابوحاتم می گوید ابوزرعه حدیث خالدبن باب الربعی را ترک کرد وبر ما نخواند. از او ابوالاشهب و عوف و هشام بن حسان و ابونضره و مسلم بن وزیر و جماعتی حدیث نقل می کنند ولی ابن معین او را ضعیف می داند. ابن حبان در «ثقات » او را نام برده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).

خالد. (اِخ) ابن رباح الهذلی. وی از حسن قدری روایت می کند. ابن عدی در باره ٔ او میگوید: روایات او نزد من بی اشکال است. وی از عکرمه روایت دارد و وکیع و قطان از وی فرا گرفته اند. ابن حبان در ثقات او را نامبرده و گفته سعیدبن زید از او روایت میکند. ابن معین او را ثقه و ابوحاتم صالح الحدیثش میداند. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی خالد السلمی وی از پدرش روایت می کند و پسر او محمدبن خالدالسلمی از پدرش از جدش روایت دارد. ذهبی در ترجمه ٔ محمدبن خالد می گوید که اینها شناخته نشده اند که چه کسانند. ابوحاتم می گوید خالد از پدرش از رسول (ص) روایت می کند، و از او پسرش که هر دو مجهولند. ابن حبان در ثقات می گوید خالد مرسولات را روایت می کند و از او محمد که پسرش می باشد روایت دارد ولی من این دو را نمی شناسم. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی عمران مکنی به ابوعمر. وی از تابعان است.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی طریف. وی از وهب بن منبه روایت دارد. ابن مدائنی و هشام بن یوسف او را ضعیف می دانند. ابن عدی می گوید به گمان من او را جز دو یا سه حدیث حدیثی نیست. (از لسان المیزان ج 2 ص 378).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی صلت، ابوعوانه از قول او حکایت می کند که وی گفت برای عمربن عبدالعزیز آبی آوردند که این آب بوسیله ٔ زغال متعلق به حکومت، نه متعلق بشخص عبدالعزیز، گرم شده بود. عمربن عبدالعزیز را این آب ناخوش آمد و از آن وضو نساخت. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 161).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی سلیمان الموریانی. وی برادر ابوایوب موریانی و موریان که زادگاه ایشان است از قراء اهواز میباشد. ابوایوب در دستگاه منصور مقام و منزلتی داشت ولی بعداً بوسیله ٔ منصور ابوایوب و خالد برادرش و پسران برادرش مسعود و سعید و مخلد و محمد بزندان افتادند و در اول سال 154 هَ. ق. او و برادرش درگذشتند. (از الوزراء و الکتاب ص 85).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی زکریأبن ابی اسحاق بن ابی حفص. وی از کبار آل حفص از جهت سن و منزلت بود. در نهم جمادی الاخر سال 711 هَ. ق. پادشاه تونس شد. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 327).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی دجانه الانصاری. ضرار وی را از صحابه ای دانسته است که در صفین حاضر بوده اند. (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 89).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی خالدالانصاری. ضراربن صرد با اسناد خود از عبیداﷲبن ابی رافع ذکرکرده است که او از صحابه بوده و با حضرت علی در واقعه ٔ صفین شرکت کرد. طبرانی و جز او نیز این قول را اخراج کرده اند. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 88 و 89).

خالد.[ل ِ] (اِخ) ابن ابی عمران النوبی. وی از فقهاء و از قضات افریقیه بود که بسال 129 هَ. ق. درگذشت. در چ 1 حبیب السیر این نام به صورت «خالدبن ابی عمران الیونس » ضبط شده است. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 192).

خالد.[ل ِ] (اِخ) ابن ابی جبل. در روایت نجاری و ابن برقی جیل (بیاء بعد جیم) آمده است. ابن ماکولا «جبل » را بر جیل ترجیح داده است و خطیب دومی را بر اولی راجح دانسته است. ابن السکن گفت وی در طائف سکنی داشت. گویند او از «مبایعین تحت الشجره » است. او را یک حدیث بیش نیست که احمد و ابن شیبه و ابن خزیمه در صحیحش وطبرانی و ابن شاهین از طریق عبداﷲبن عبدالرحمن طائفی از عبدالرحمن خالدبن ابی جبل العدوانی از پدرش اخراج کرده اند که او پیغمبر (ص) را در مشرق ثقیف دید در حالی که بر کمان یا عصائی تکیه داشت، آنگاه که برای یاری خواستن نزد آنان آمده بود. او گوید: شنیدم پیغمبر را که آیه ٔ «والسماء والطارق » را تا به آخر خواند.سپس گوید آن را در جاهلیت پذیرفته و حفظ کرده بودم و در اسلام خواندم. ابن شاهین از عبدالرحمن بن خالدبن ابی جبل روایت می کند که ابن حبان بین خالدبن جبل العدوانی و خالدبن ابی جبل الثقفی فرق گذارده است و این خود توهمی بیش نیست. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 87).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن خراش، و این نام خداش هم ضبط شده. (بنابر نقل زیرنویس کتاب سیره ٔ عمربن عبدالعزیز). وی از کسانی است که گفت چون عمربن عبدالعزیز نماز بر مخلدبن یزیدبن المهلب گذاشت، گفت:«مات الیوم فتی العرب » و متمثلا این بیت را خواند:
علی مثل عمر و تهلک النفس حسره
و تضحی وجوه القوم مسوده غبرا.
(از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 234).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن خازِم. وی از محدثان است. (منتهی الارب).

خالد. [ل ِ] (اِخ) یکی از نه نبیره ٔ سلطان محمود غزنوی است. در زمان استیلاء طغرل نامی بر خراسان که از غلامان سلطان محمود و بنام طغرل کافرنعمت مشهور است، این نه نبیره که در قلعه ٔ دهک محبوس بودند در شب در قلعه را بشکستند و بیرون آمدند و پناه به نوشتکین شروانی حاجب عبدالرشید بردند و او آنها را بدست طغرل داد و وی همه را بکشت. (از تاریخ گزیده ص 403).

خالد. [ل ِ] (ع ص) جاودان. جاودانه. (مهذب الاسماء). همیشه و جاودان. (غیاث اللغات) (آنندراج). پاینده. برجای. ج، خالدین، خالدون.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سَمیر.نام مردی است که حکایت می کند: یکی از ملوک قصد اصفهان کرد و می خواست با اصفهانیان بدرفتاری کند، پیرزنی از اهل اصفهان به همشهری های خود گفت: اگر من شما رااز این رنج خلاص کنم چه عوض میدهید؟ گفتند هر چه بخواهی. پس پیرزن نزد پادشاه رفت و بعد از نصایح زیاد وگفتن قصه ٔ گودرز با اهل اصفهان و لشکر نمرود پادشاه را از این آزار منع کرد. کلام او در ملک مؤثر افتادو دردم حرکت کرد. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 84).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی عمران التجبیبی، وی از ابن عمر روایت می کند ولی از او نشنیده است و از عبداﷲبن حارث بن جزء روایت دارد و از او یحیی انصاری و ابن لهیعه و لیث روایت می کنند. ابن سعد او را ثقه می داند و در افریقا بسال 129 هَ. ق. مرد. (از کتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 131).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی فرج علی اصبهانی او راست: کتاب «مراتب الفقهاء» و «کتاب الیسر بعد العسر». (از کشف الظنون چ 2 استانبول ج 2 ستون 1472 و 1650).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ایوب مکنی به ابوعبدالسلام. وی یکی از محدثان اهل «وشقه» است. ابن یونس ازو نام می برد. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 178).

خالد.[ل ِ] (اِخ) ابن اسیدبن ابی عیص بن امیهبن عبد شمس الاموی... هشام بن الکلبی گوید او در روز فتح مکه اسلام آورد و در آنجا اقامت گزید. او را کبری و عجبی سخت بود در عداد «مؤلفه قلوبهم » قرار داشت. ابن درید گوید وی شغل ذباحی داشت. سراج از عبدالعزیزبن معاویه آرد که خالد قبل از فتح مکه درگذشت. ابن منده از طریق یحیی بن جعده از عبدالرحمن بن خالد بن اسید و او از پدرش روایت کرد که پیغمبر چون به منی می رفت تهلیل می کرد. (ابن منده معرف این شخص را همین سند دانسته است).ابوحسان زیادی گفت او در جنگ یمامه مفقود شد ولی سیف در «فتوح » معتقد است که عتاب برادر خالد وی را بسرکردگی جمعی به جنگ اهل رده فرستاد. عبدان از طریق بشربن تیم روایت کرد که خالدبن اسیدی که در «مؤلفه قلوبهم » آمده است همین خالد است منتهی جد او ابوالمغلس است نه ابوالعیص و آنهم در اثر تصحیف است. بلاذری حکایت کرد که پیغمبر آل خالدبن اسید را نفرین کرد بر این که روی پیروزی نبینند و از این جهت است که امیه دختر عمربن عبدالعزیز، جفت عبدالواحدبن سلیمان بن عبدالملک، وقتی که او از نزد ابوحمزه ٔ خارجی گریخت گفت:
ترک القتال و ما به عله
الا الوهون و عرقه من خالد.
(از الاصابه ج 1 قسم اول ص 86).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ایوب. وی از روات است و ازپدرش بصری روایت دارد و جریربن حازم نیز از او روایت می کند. یحیی بن معین او را ناچیز و ابوحاتم او را منکر دانسته و می گوید: معنی قول یحیی بن معین مبنی بر اینکه او چیزی نیست آن است که وی از ثقات نمی باشد. ابی خالد او را مجهول می داند ولی ابن حیان در «ثقات » نام او را آورده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 374).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ایمن معافری. وی تابعی است ولی ابن عبدالبر او را در جزء صحابه نام می برد.عمروبن شعیب از او روایت می کند و نیز این روایت از خالد است که گفته: اهل عوالی با پیغمبر در روز دوبارنماز میگزاردند و پیغمبر آنها را از این دوبار نمازگزاردن منع کرد. (از الاصابه ج 1 قسم رابع ص 154).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ایاس مدنی مکنی به ابوالهیثم. از محدثان است و تابعی نیز بوده. رجوع به ابوالهیثم خالدبن ایاس شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ایاس بن صخربن ابی جهم العدوی. وی با سلیمان بن مسلم بن جماز (بنابر حدیث عبداﷲ از احمدبن ابراهیم مهاجر از سلیمان بن داود از اسماعیل بن جعفر) از کسانی هستند که گفتند اهل مدینه در دوازده حرف که در مصحف عثمان آمده با یکدیگر نزاع دارند، بعضی آنها را زائد و بعضی آنها را ناقص میدانند. (از مصاحف سجستانی ص 41).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ایاس. ابن منده گوید ابن عقده از او نام می برد و می گوید که ابواسحاق از او روایت کرده ولی هیچ حدیثی از او شناخته نشده است. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 86).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن انس. وی از راویان است ولی معروف نیست. حدیث زیر از اوست ولی منکر میباشد:
«من احیا سنتی فقد احبنی و من احبنی کان معی فی الجنه». این حدیث را بقیه از عاصم بن سعد نقل می کند که خود این نقل از عاصم مجهول است. عقیلی خالد را از ضعفاء دانسته و حدیث او را با این سلسله ٔ سند می آورد: اسحاق بن راهویه از بقیه ازعاصم بن سعد از خالدبن انس از انس مرفوعاً روایت کند: «من احیا سنتی...» و نیز می گوید: خالد را جز این حدیث حدیثی نیست. (از لسان المیزان ج 2 ص 373).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن اسیدبن ابی مغلس. عبدان او را نام برده ولی تصحیف کرده است و صواب خالدبن ابی العیص است. (از الاصابه ج 1 قسم رابع ص 154). رجوع به خالدبن اسیدبن ابی عیص شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی کریمه. وی از اهل اصفهان از محله ٔ سُنبُلان است که در کوفه سکونت داشت. ابن عیینه و مسعر و ثوری و شعبه از او حدیث می کنند. در کتاب ذکر اخبار اصفهان احادیث چندی است که خالد ناقل آنهاست. (از ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 305).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن دیسم. وی عامل ری بوده و عبدالصمدبن الفضل الرقاشی ابیات زیر را درباره ٔ او گفته است:
ا خالد ان الری قد اجحفت بنا
وضاق علینا رحبها و معاشها
و قداطمعتنا منک یوماً سحابه
اضأت لنا و ابطار شاشها
فلا غیمها یصحو فیبئس طامعاً
ولا ماؤهایأتی فیروی عطاشها.
(از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 189).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید بغدادی خراسانی، مکنی به ابوالهیثم. از شاعران و کاتبان بغدادی است. اصل او از خراسان است و یکی از لشکرنویسان ایام معتصم عباسی می باشد. در آخر عمر او را مرض سودا غلبه کرد و در 270 هَ. ق. درگذشت. شعر او رقیق و مطبوع است و در آن مدح و هجوی نیست و بیشتر به غزل پرداخته. بنابر قول صاحب فوات الوفیات ج 1 ص 149 او را دیوان شعری بوده است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 287). رجوع به ابوالهیثم خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ قسری، مکنی به ابویزید. وی بنابر قول ابن الندیم از خطبای معروف زبان عرب است. مادر اونصرانیه و خود او متهم به زندقه بود؛ یعنی او را به مانویه نسبت می کرده اند. هشام بن عبدالملک خراسان و عراق را به خالد داد و خالد برادرش اسد را به خراسان فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 309). و سپس هشام بن عبدالملک خالد را عزل و عراق و خراسان را بیوسف بن عمربن هبیره داد. (مجمل التواریخ والقصص ص 309) (حاشیه ٔ تاریخ سیستان ص 123). تاریخ عزل خالد بنقل تاریخ سیستان سال 116 هَ. ق. است. (تاریخ سیستان ص 127). و تاریخ قتل او بنابر قول ابن اثیر در کامل سال 126 هَ. ق. است. خالد بنابر امر هشام بن عبدالملک جعدبن درهم مانوی را بگرفت و بکشت. (خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال آشتیانی ص 33). بنابر نقل حبیب السیر خالد ولایت بصره را از قبل عبدالملک و حکومت حجاز را از قبل ولید و عراقین را از قبل هشام داشت. (از حبیب السیر چ 1 تهران جزو 2 ج 2 ص 54، 61، 66، 68، 69، 70). ابن قتیبه گوید: وی از ندیمان هشام بن عبدالملک بوده است.خالدبن صفوان میگوید: من بر هشام بن عبدالملک وارد شدم و از ندما و نزدیکان مجلس او گشتم. وی به من گفت:ای خالد هیچ میدانی چقدر خالدها پیش از تو بر جایگاه تو نشسته اند و حدیثشان نزد من از حدیث تو دلاویزتر بود؟ خالدبن صفوان گفت: دانستم مقصود هشام خالدبن عبدﷲ است... القصه بطولها. (از عیون الاخبار ج 1 ص 42).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن احمدبن ابی زید الرصافی مکنی به ابوزید. وی قضاء مدینه سالم را داشت و در قتل والی آنجا ذی الوزارتین ابی عبداﷲ محمدبن احمدبن باق الکتاب القرطبی، در سنه ٔ 419 هَ. ق. به رنج درافتاد. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 89).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی هیاج. وی اول کس بود که در صدر اول مصاحف نوشت و بحسن خط شهرت داشت و شعر و اخبار برای ولیدبن عبدالملک تحریر می کرد.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن رباح الحبشی مکنی به ابورویحه. برادر بلال مؤذن پیغمبر صلی اﷲ علیه و علی آله و سلم است. ابن سعید به نقل عازم خبرداد که عبدالواحدبن زیاد حدیث کرد که برادر بلال زنی از زنان عرب را خواستگاری کرد پس گفتند اگر بلال حاضر شد، او را به ازدواج تو درآوریم. از ابن منده آرندکه وی برادر نسبی بلال نیست بلکه پیغمبر بین او و بلال عقد اخوت بسته است. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 89).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن زیادبن جهور. وی از پدرش روایت دارد. (از لسان المیزان ج 2 ص 376).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن رباع، مکنی به ابوالفضل. وی تابعی بوده است. رجوع به ابوالفضل خالدبن رباع شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عاص بن هشام بن المغیره المخزومی. پدرش در جنگ بدر کشته شد. ابن سعد و ابن حبان گویند که او در روز فتح مکه اسلام آورد و درمکه اقامت گزید. طبرانی و ابن قانع در ترجمه ٔ او ازروایت حمادبن سلمه از عکرمهبن خالد از پدرش از جدش حدیثی در طاعون آورده اند که بسیار عجیب است چه جد عکرمه عاص بن هشام است. طبرانی به ظاهر این امر فریب خورده و عاص بن هشام را در زمره ٔ صحابه آورده است و این خود غلط فاحشی است... (از الاصابه ج 1 قسم 1 ص 92).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن. وی از کسانی است که در عسکر سلیمان بن عبدالملک بوده و داستان زیر را نقل میکند: یک شب آهنگ خوش در لشکر شنیده شد. صبح سلیمان کس فرستاد تا خوانندگان را بیاورند چون آوردند رو به آنها کرد و گفت: اسب نر شیهه می زند تا مادیان به او نظر کند و شتر مست فحل به بانگ می آید تاماده شتر به او میل کند و بز نر بانگ از سرمستی برمیدارد تا بز ماده به پیش او رود، و مرد نیز آواز نمی خواند مگر میل به زن کرده و قصد آن داشته باشد سپس امر به اخته کردن آنان داد. عمربن عبدالعزیز حاضر بود و اخته کردن را مثله دانست و به حکم عدم حلیت مثله آنها را آزاد کرد. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 38).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالدائم المصری. ابن عدی حدیث او را مخدوش میداند. وی از نافعبن یزید روایت می کند. ابن حبان میگوید: او متون واهی را به اسانید مشهور الصاق میکند. ابونعیم در مقدمه ای بر صحیح مسلم می آرد وی از نافعبن یزید «احادیث موضوعه ٔ» چندی را روایت می کند. نام او در تاریخ مصر سعیدبن یونس دیده نشد و در جای دیگر نیز بنظر نرسید شاید وی بصری باشد نه مصری. حاکم و نقاش می گویند: او «احادیث موضوعه » را روایت میکند. ابوالفضل طاهر او رامتروک الحدیث می داند. (از لسان المیزان ج 2 ص 379).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالبربن یوسف بن عبداﷲ قرطبی. وی به سال 463 هَ. ق. وفات یافت. (کشف الظنون ج 2 ص 255). خالد تصحیف حافظ است و نام وی یوسف بن عبدالبر است. چنانکه در چاپ دوم کشف الظنون آمده است. وی مؤلف «کافی فی فروع المالکیه » است در 15 مجلد. (کشف الظنون چ 2 ج 2 ستون 1379).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عباس. وی پسر عباس عم پیغمبر (ص) است. (از حبیب السیر چ 1 تهران جزو 2 از ج 2 ص 65).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عباده الغفاری. ابوعمرو می گوید: وی کسی است که در واقعه ٔ حدیبیه رسول خدا او را به عمامه ٔ خود بست و به درون چاه فرستاد، زیرا قوم بسیار تشنه بودند. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 93). مقریزی گوید: وی یکی ازمسلمین صدر اول است و گفته شده وی تیر از پیغمبر (ص) گرفت و در چاله آبهای حدیبیه فروبرد و آب آن چاله هابر اثر این امر زیاد شد. (از امتاع الاسماع ص 284).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عامربن عیاش. وی از فطربن خلیفه از ابواسحاق از حارث از علی این حدیث را روایت می کند: «من کنت مولاه...». دارقطنی می گوید: حدیث او غیرقابل اتباع است. (از لسان المیزان ج 2 ص 379).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن طهمان، مکنی به ابوالعلاء الخفاف. وی تابعی است. رجوع به ابوالعلاء الخفاف شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن طلیق بن محمدبن عمران بن حصین الخزاعی الانماری. وی از پدرش روایت دارد. ابن ابوحاتم او را قاضی بصره ذکر کرده است و از حسن و پدرش طلیق روایت دارد. از او پسرش عمران و سهیل بن هاشم روایت می کنند. ابن حبان او را در «ثقات » آورده. ابن ندیم در «الفهرست » وی را اخباری گفته و شخصی بس متکبر می داند که از جانب مهدی قضاء بصره یافت. ابن جوزی در «منتظم » آرد که: مهدی چون عنبری را عزل کرد او را قضاء بصره داد ولی قاضی خوبی نبود. (از لسان المیزان ج 2 ص 379). اسماعیل پاشا می گوید: مرگ وی به سال 166 هَ. ق. اتفاق افتاد و او راست: «کتاب البرهان » و «المتزوجات » و «المنافرات ». (از هدایه العارفین ستون 343).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالملک الباهلی. وی از حجاج بن ارطاه روایت می کند واز او اسماعیل بن عیاش روایت دارد ولی ابوزرعه می گوید: من او را نمی شناسم. (از لسان المیزان ج 2 ص 380).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن المعروف بالعبد. در این که آیا او ملقب به عبد است یا به عبدی، اختلاف است. ولی لقب او عبد است و اختلاف بیهوده میباشد. دارقطنی می گوید: جز یک حدیث باطل از او روایتی نشده است و این روایت همان است که عیسی بن احمد عسقلانی در بلخ از اسحاق بن فرات از خالدبن عبدالرحمن ابوالهیثم از سماک بن حرب از طارق بن شهاب ازعمر روایت می کند. ابوحاتم او را صدوق میداند، و ابوالولید از او روایت می دارد. ابن عدی آن حدیث را در ترجمه ٔ خالدبن عبدالرحمن خراسانی می آرد و در سیاق کلامش چنین میگوید: «حدثنا خالدبن عبدالرحمن العبدی ». سپس او را بدون تردید خراسانی می داند و ترجمه ٔ عبدی درمختصر تهذیب آمده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 380).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالملک مروروذی از راصدین بزرگ اسلام است که از اهل مرورود خراسان بوده معاصر مأمون خلیفه ٔ عباسی است و به امر خلیفه به رصد کواکب در سالهای 215 و 216 و 217 هَ. ق. اشتغال جست. رفقای او در امر رصد سندبن علی مأمونی و جوهری و یحیی بن ابی منصور بوده اند. پسر خالد محمد ونواده اش عمر هر دو از علمای ریاضی بوده اند. صاحب گاهنامه میگوید: سال وفات خالدبن عبدالملک را بتحقیق نیافتم و بنظر بعد از 218 هَ. ق. که فوت مأمون اتفاق افتاد حیات داشته است. (از گاهنامه ٔ سیدجلال طهرانی 1310 هَ. ش. ص 63). همایی در پاورقی التفهیم آرد: خالدبن عبدالملک مروروذی یا مرورودی (بنا به قانون ابدال «دال » و «ذال » فارسی) از منجمین بزرگ عالم است و در بین سالهای 215 و 218 هَ. ق. از طرف مأمون مأمور شد تا از روی اختلاف ارتفاع ستاره ٔ قطبی مسافت یک درجه ٔ نصف النهار زمین را پیدا کند او با سندبن علی و علی بن عیسی اسطرلابی و ابوالبختری و به نوشته ٔ خفری با احمد سجزی در دشت سنجار شام به این کار بدین طریق اقدام کرد: از آن نقطه که ارتفاع قطب را رصد کرده بودند دسته ای با خالدبن عبدالملک مروروذی و سندبن علی بسمت شمال و دسته ای با علی بن عیسی اسطرلابی و ابوالبختری و احمد سجزی به سمت جنوب رهسپار گشتند و در رفتن و برگشتن مسافت را درست پیمودند نتیجه این شده که یک درجه ٔ قوس نصف النهار زمین هیجده فرسنگ و هشت نهم فرسنگ، یعنی 65 میل و دوثلث میل است. (از پاورقی کتاب التفهیم ابوریحان بیرونی چ همایی ص 160 و 163).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبید، مکنی به ابوعصام. وی از تابعان است و راوی نیز می باشد. رجوع به ابوعصام خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبیداﷲبن الحجاج السلمی. ابن ابی حاتم گوید: او را با نبی صحبت بوده است. ابن السکن و طبرانی از طریق اسماعیل بن عیاش روایت کرده که: عقیل بن مدرک السلمی از حارث بن خالدبن عبداﷲ السلمی و او ازپدرش روایت دارد که رسول خدا فرمود: «أن اﷲ اعطاکم ثلث اموالکم عند وفاتکم زیاده فی اعمالکم ». ابن منده گفت: این خبر مشهور از اسماعیل است و حدیث دیگری برای او اخراج کرده است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 94).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عتاب. وی عامل حجاج بر ری بود. روزی حجاج در نامه ای مادر او را که ام ولد بود دشنام داد او نیز در جواب خود به حجاج سخنهای درشت نوشت. حجاج شکایت به عبدالملک برد و قضیه بالا گرفت. خالد بر اثر این امر ترسیده به شام نزد عبدالملک رفت و سرانجام با وساطت زفربن الحرث عبدالملک از عقوبت او درگذشت. (ازمختصر اغانی چ وزارت فرهنگ ص 37). جاحظ گوید: وی از ممدوحین اعشی همدان است و ابیات زیر درباره ٔ اوست:
رأیت ثناء الناس بالغیب طیّبا
علیک و قالوا ماجد وبن ماجد
بنی الحارث السامین للمجد انّکم
بنیتُم بناء ذکره غیر بائد
هنیئاً لما اعطاکم اﷲ واعلموا
بأنی ساطری خالداً فی القصائد
فأن یک عتاب مضی لسبیله
فمامات من یبقی له مثل خالد.
(البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج 3 ص 151).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عثمان بن عفان. وی یکی از نه پسر عثمان خلیفه ٔ سوم است او را فرزندی نبودو قرآنی که خون عثمان بر او چکیده بود با او بود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عثمان عثمانی الاموی. وی از مالک روایت دارد. ابن حبان میگوید: چون او را احادیث ملزقه و روایات مقلوبه بسیار است لذا احتجاج به خبرش باطل میباشد. ابن حبان دو حدیث از وی روایت میکند و سپس آن دو را از طریق دیگر اخراج میکند. دارقطنی در غرائب ضمن اخراج این دو حدیث در سلسله ٔ روات از عثمان بن خالد نام میبرد نه از خالدبن عثمان. (از لسان المیزان ج 2 ص 382).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن شوذب.وی از حسن بصری و از او قتیبه حدیث روایت می کند. بخاری می گوید: در این نظر است عقیلی از طریق مقدمی می آورد: که مر خالدبن شوذب را گفتم ترا چیست که از حسن حدیث نمی کنی ؟ گفت یونس بیش از من با حسن همنشینی کرد. پس کتاب یونس را بیاورید تا آن را بهر شما بخوانم.مقدمی می گوید: من به او رجوع نکردم. ابن حبان او رادر «ثقات » نام می برد. (از لسان المیزان ج 2 ص 378).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن طفیل بن مدرک الغفاری. ابن منده گوید: ابن بنت منیع او را از صحابه دانسته است. عسقلانی [صاحب اصابه] می گوید: این قول ابن منده درباره ٔخالد را در کتاب ابن بنت منیع نیافتم، فقط او در ترجمه ٔ حال مدرک حدیثی ایراد کرده است و آن را از طریق سفیان بن حمزه از کثیربن زید از خالدبن الطفیل بن مدرک الغفاری اخراج نموده که پیغمبر جد او «مدرک » را به مکه فرستاد تا دخترش را از مکه بیاورد و نیز گفت: پیغمبر به گاه سجود و رکوع می فرمود: «اللهم اعوذ برضاک من سخطک...» اما در این حدیث صراحتی بر صحابی بودن او نیست. (از الاصابه ج 1 قسم 1 ص 92 و قسم 4 ص 156).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالعزی بن سلامهبن مرهبن جعونهبن جبیربن عدی بن سلول بن کعب الخزاعی، مکنی به ابوخناس. نسایی او را ابومحرش ضبط کرده است. این ضبط بنظر اقوی است چه ابوخناس کنیه ٔ پسر او مسعود است. ابن حبان گفت: او را با پیغمبر صحبت دست داد. یعقوب بن سفیان در نسخه گفته: سلیمان بن عثمان بن ولید ما را حدیث کرد که عم من ابومصرف از سعیدبن ولیدبن عبداﷲبن مسعودبن خالدبن عبدالعزی برای پدرم از پسر خالد از خالدبن عبدالعزی حدیث کرد که پیغمبر گوسفندی را کشت، خود و بعضی از اصحابش کمی از آن گوسفند را خوردند و بقیه را به خالد داد (چون عائله اش زیاد بود) و آنان از آن خوردند و باز زیاد آمد. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 93).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن خالدبن هشام المخزومی مکنی به ابوسلیمان. از محدثین است. رجوع به ابوسلیمان خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ربیع المکی الطولانی ملقب به امیر عمید فخرالدین تاج الافاضل. وی از افاضل و بزرگان خراسان بوده و در نظم و نثر دست داشته است. میان او و انوری مکاتبات و مشاعرات بود، و این بیت دلالت بر این دارد:
سلام علیک، انوری، کیف حالک
مرا حال بی تو نه نیک است باری.
بسمع علاءالدین ملک جبال رساندند که انوری ترا هجا گفته است و پای از حد خود فراتر نهاده. وی به ملک طوطی نبشت تا انوری را بخدمت او فرستد و بظاهر اظهار تلطف می کرد ولی در باطن قصد داشت که چون به انوری دست یابد او را نکال کند. امیر عمیدفخرالدین را از این حال آگاهی بود ولی نمی توانست واقعه را بطور آشکارا نویسد، لذا این سه بیت را نوشت وبرای انوری فرستاد:
هی الدنیا تقول بمل ء فیها
حذار حذار من بطشی و فتکی
فلا یغررکم طول ابتسامی
فقولی مضحک و الفعل مبکی
هی الدنیا اشبهها بشهد
یسم و جیفه ملئت بمسک.
انوری از این ابیات فهمید که عقوبتی در کار است، ناچار شفیعان برانگیخت تا ملک طوطی را از سر این دور کردند و چون ملک علاءالدین را از آن حال آگاهی افتاد رسولی دیگر فرستاد و گفت: هزار سر گوسفند میدهم اگر او را بنزدیک من فرستی. ملک طوطی انوری را موکل کرد که ناکام ساخته باید شد و بغور رفت چه هزار گوسفند بمقابله ٔ تو می دهد. انوری گفت ای ملک اسلام چون من مردی او را بهزار سر گوسفند می ارزد پادشاه را برایگان نمی ارزد؟ بگذار تا باقی عمر درسلک خدم تو منخرط باشم.
ملک طوطی را خوش آمد او را نگاهداشت... باری امیر عمید فخرالدین با این اشعار جان انوری را از بلا حفظ کرد. این دو بیت از اشعار اوست که درباره ٔ حوض ساخته است:
حوضی چون حوض کوثر و آبی درو خنک
همچون گلاب بر رخ رخشان حور عین
سیمین بران و حوروشان بر کنار حوض
چونانک در میان صدف لؤلؤ ثمین.
غزل زیر از اوست:
مهرت بدل و بجان دریغ است
عشق تو به این و آن دریغ است
وصل تو بدان جهان توان یافت
کان ملک بدین جهان دریغ است
با کس بمگو که نام تو چیست
کین نام بهر زبان دریغ است
کس را کمر وفا مفرمای
کان طوق بهر میان دریغ است
قدر قدمت زمین چه داند؟
کان فخر به آسمان دریغ است
سروی تو و بوستان تو عقل
سروی که ببوستان دریغ است
مرغیست غمت دل آشیانش
مرغی که به آشیان دریغ است
در کوی وفای تو به انصاف
یک غم بهزار جان دریغ است
خالد سگ تست غم بدو ده
هر چند باستخوان دریغ است.
وی را قصاید هم هست. (از لباب الالباب عوفی چ نفیسی ص 342 و 343 و 347).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن صبیح الفقیه. وی از اسماعیل بن رافع روایت دارد. ابوحاتم او را صدوق ذکر می کند و ابن حبان در «تذییل »خود او را از ضعفاء می آورد. ابوالعباس النباتی نیز او را ضعیف می داند ولی قول، قول ابوحاتم است. (از لسان المیزان ج 2 ص 378).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن صخربن عامربن کعب بن سعدبن تیم بن مرهالتمیمی. عبدان از او نام برده است و از طریق موسی بن محمدبن ابراهیم بن حارث بن خالدبن صخر که از مهاجران حبشه بود، ازپدرش از خالدبن عبداﷲ حدیثی می آورد. سپس عبدان میگوید: از خالدبن صخر نامی جز در این حدیث نشنیده ام. عسقلانی می گوید: از مهاجران حبشه حارث بن خالد بود نه خالدبن صخر. ابن اثیر نیز می گوید: صحبت و هجرت برای حارث بوده است نه خالد. (از الاصابه قسم 4 ج 1 ص 156).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن صفوان بن عبداﷲبن عمروبن الاهتم، مکنی به ابوصفوان التمیمی المنقری. وی یکی از فصیحان عرب و خطباء ایشان است. او راوی اخبار و از همنشینان هشام بن عبدالملک و خالد قسری بوده است. شبیب بن شبیه از خالدبن صفوان حکایت میکند که گفت: یوسف بن عمر ثقفی مرادر وفد عراق به نزد هشام بن عبدالملک برد چون بر هشام بن عبدالملک وارد شدم هشام با اقربا و حشم و همنشینانش در بیابان نزه و باطراوت سراپرده زده بود و هر جزئی از سراپرده اش را در شهری که اختصاص به ساختن آن داشت ساخته بودند. اتفاقاً آن سال باران بموقع باریده و سبزه و گل آنطور که باید در بیابان جلوه گری میکرد. من چون هشام بن عبدالملک را دیدم رو به او کرده گفتم: ای امیر! پادشاهی از پادشاهان قدیم روزی با خویشان و حرمش به قصد تفرج به بیابان آمد. اتفاقاً آن سال نیز هوا در لطافت و زمین در طراوت چون امسال بود. پادشاه چون خرمی هوا و دلکشی زمین را دید رو به اصحاب خود کرد و گفت: «هل رأیتم مثل ما أنا فیه ؟» در نزد او یکی از مردان خدا بود و پس از کسب اجازه در مقام جواب در آمد و گفت: «أرایت هذا الذی أنت فیه اءشی ٔ لم تزل فیه ام شی ٔ صار الیک میراثاً؟» پادشاه اورا گفت: این میراث است و از آن دیگری می شود، همانطور که از آن من شد او گفت: پس ای پادشاه تو در حقیقت به چیزی غره شدی که زمان اندکی نزد تست و زمان درازی از تو دور خواهد شد و فردا به حسابش گرفتار خواهی بود. شاه چون این شنید منقلب شد. سپس خلع خلعت شاهی از خود کرد، و با این جلیس خود سر به بیابان گذاشت. خالد گفت: چون این داستان را به هشام گفتم، او را گریه دست داد تا آن حد که ریشش تر شد و عمامه اش خیس. پس امر به نزع ابنیه و نقل مقربان کرد و ملتزم قصر خودشد. چون قوم این شنیدند نزد من آمدند و گفتند: عیش او را منغص کردی و آسایش او را تباه ؟ خالد گفت به آنها گفتم: «الیکم عنی فأنی عاهدت اﷲ عزوجل ألا اخلو بملک ألا ذکرته اﷲ عزوجل ». وی در بین ادبا معروف است و مرگش به سال 135 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از معجم الادباء یاقوت حموی ج 11 چ دارالمأمون صص 24- 35).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن اساف الجهنی. ابن شاهین بنقل از ابن ابی داود آرد که وی در روز فتح مکه حاضر بود عدوی گوید که خالد در جنگ احد حضور داشته است. مرگ او در جنگ قادسیه اتفاق افتاد و بزعم بنوالحارث بن الخزرج او در جنگ جسر ابی عبید شهید شد. (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 86).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ذکوان مکنی به ابوالحسین وی تابعی بوده است. رجوع به ابوالحسین خالدبن ذکوان شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن اسماعیل بن مهاجر. در قرائت آیه ٔزیر بنا بر حدیث عبداﷲ از محمدبن یحیی از خلادبن خالد از خالدبن اسماعیل چنین آمده: من آیه ٔ «و الجار ذی القربی » را برای حمزهالزیات خواندم و گفتم در مصاحف ما بجای «ذی » «ذا» آمده است. او گفت زنهار چنین مخوان و اصل همان «ذی » است. (از مصاحف سجستانی ص 41).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن زبیر. وی پسر زبیر است زبیر را ده پسر بود و پنج پسر به نامهای عبداﷲ، عاصم، عروه، منذر و مصعب که از اسماء بنت ابی بکر بوجود آمده بودند و پنج پسر بنامهای: حمزه، خالد، عمرو، عبیده و جعفر که از امهات دیگر بودند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 533).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ خراسانی مکنی به ابومحمد. وی از تابعان و محدث است. رجوع به ابومحمد خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن واسطی طحان، مکنی به ابوالهیثم. وی از محدثین است.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن طلیق الخزاعی. وی از قاضیانی است که مهدی قضاء بصره را به او داد. ابن مناذر با آنکه از دوستان آل طلیق بود او را بجهت خبث و بی حیائیش هجو کرده است:
أصبح الحاکم بالناس من آل طلیق
جالساً یحکم فی الناس بحکم الجاثلیق
بدع القصد و یهوی فی بنیات الطریق
یا ابا الهیثم ماکنت لهذا بخلیق
لا و لا کنت لماحملت منه بمطیق
حبله حبل غرور عقده غیر وثیق.
(از حاشیه ٔ البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج 2 ص 203).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن خالدبن اسید. وی حاکم بصره از طرف عبدالملک بن مروان بود و روزی که اموال زیادی از طرف حجاج که بعد از او حاکم بصره شده بود برای عبدالملک آوردند عبدالملک به او و برادرش [امید] در حضور جمعی خطاب کرد و مطالبی گفت و خالد در مقام جواب برآمد.این جواب می رساند که خالد در حکومتش بر بصره به خلاف حجاج با مردم خوشرفتاری می کرده است. (از کتاب الوزراء و الکتاب جهشیاری ص 181). رجوع به عقد الفرید ج 1 ص 116 و ج 4 ص 105 و ج 5 ص 192 چ محمد سعید العریان شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن حرمله المدلجی. گفته اند که او و پدر و جدش را صحبت پیغمبر دست داده است. بغوی میگوید: نمیدانم او را صحبتی بوده است یا نه. ابن منده صحابت او را صحیح ندانسته است. ابن ابی عاصم و جماعتی نام او را ذکر نموده و از طریق سجیل بن محمد اسلمی ایراد کرده اند که گفت: پدرم از خالدبن عبداﷲبن حرمله المدلجی حدیث کرد و گفت: رسول خدا را در عسفان دیدم که مردی به او می گفت: «هل لک فی عقائل النساء و ادم الابل من بنی مدلج ». در جماعت مردی از بنی مدلج بود و رسول فرمود: «خیرکم المدافع عن قومه ما لم یأثم ». (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 93).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن صبیح، مکنی به ابوالهیثم. وی از تابعان است. رجوع به ابوالهیثم خالدبن صبیح شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن صبیح الخراسانی، مکنی به ابومعاذ. او از عکرمه و اسماعیل بن رافع حدیث می کند و از او هشام بن عبداﷲ الرازی روایت دارد. ابن ابوحاتم از پدرش روایت دارد که وی صاحب رای و صدوق بود. ابن حبان از قول یحیی بن سهیل می آردکه: حمدویه ما را حدیث کرد و گفت در نزد خالدبن صبیح بودیم و او کتب ابویوسف را برای ما می خواند. پس اسلم بن ابی سلمه گفت: «لان تمطوا الغناء خیر من هذا». عبدالرحیم می گوید: خالد را شنیدم که این حدیث عمر را قرائت می کرد: «اصحاب الرأی اعداء السنن » به او گفتم:«من هم ؟» قال: نحن. (از لسان المیزان ج 2 ص 378).

خالد.[ل ِ] (اِخ) ابن شریک. وی حدیث زیر را از عرباض بن ساریه روایت می کند و از او سفیان بن حسین: «اذا سقی الرجل امرأته الماء اجر» عقیلی و ازدی حدیث او را غیر قابل اتباع می دانند. (از لسان المیزان ج 2 ص 378).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن زهیربن حارث الهذلی، خواهرزاده ٔ ابوذؤیب. بنا بر قول ریاشی وی رابط بین ابوذؤیب و زنی از قوم او بود که ابوذویب به او دلبستگی داشت. اتفاقاً خالد در این کار خیانت کرد و ابوذؤیب در باره ٔ او این دو بیت را ساخت:
تریدین کیما تجمعینی و خالداً
و هل یجمع السیفان ویحک فی غمد
اخالد ما راعیت منی قرابه
فتحفظنی بالغیب او بعض ماتیدی.
از قضا ابوذؤیب نیز پسرعم خود موسوم به مالک بن عویمر را که بدین زن علاقه داشت و خیانت کرده بود. خالد در جوابش ساخت:
و لا تعجبن من سیره انت سرتها
و اول راض سنه من یسیرها
الم تتنقذها من ابن عویمیر
و انت صفی نفسه و وزیرها.
(از عیون الاخبارج 4 ص 109).
و رجوع به الاصابه قسم سوم ج 1 ص 146 شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ بجلی. وی والی عراق از طرف هشام بن عبدالملک بود و در کار نقود اسلامی جدیت بخرج داد و از کسانی است که بهترین سکه های اموی بوسیله ٔ آنها ضرب شد. (از نقود العربیه ج 1 ص 14 و 93).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن زیدبن کلیب بن ثعلبهبن عبد عوف بن غنم بن مالک بن النجار، مکنی به ابوایوب الانصاری. مادرش هند دختر سعیدبن عمر از بنی حارث بن خزرج و از سابقان است. او از پیغمبر (ص) و از ابی کعب روایت دارد و از او برأبن عازب و زیدبن خالد و مقدام بن معدی کرب و ابن عباس و جابربن سمره و انس و جز ایشان از صحابه و جماعتی از تابعین روایت کرده اند. وی واقعه ٔ عقبه و بدر و وقایع بعد از آن را دیده است. پیغمبر (ص) چون به مدینه آمد بر او وارد شد و در نزد او اقامت گزید تا اینکه خانه ها و مسجدش را ساخت. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 90). ابن ربیع گوید: او فتح مصر را دیده و در دریای مصر جنگ کرده است. وقتی که به همراهی یزیدبن معاویه در آنجا می جنگید به سال 52 هَ. ق. در قسطنطنیه کشته شد و قبرش در آنجاست و رومیان در وقت قحط و بی آبی با نیاز و دعا به آن قبر متوسل می شوند. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 108). رجوع به ابوایوب الانصاری خالدبن یزدی (؟) شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن زیدبن حارثه. بعضی او را خالدبن یزیدبن حارثهالانصاری ذکر کرده اند. ابویعلی و طبرانی از طریق مجمعبن یحیی بن زیدبن حارثه روایت می کند که از عمویم خالدبن زیدبن حارثهالانصاری شنیدم که می گفت: رسول خدا (ص) فرمود: «هر که زکوه دهد و از میهمان پذیرائی کند و در سختی کمک نماید...». اسناد او در این قول حسن است. بخاری و ابن حبان او رااز تابعین دانسته اند. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 90).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن زید، مکنی به ابوایوب. یکی از خزرجیان است. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 327).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن زیاد دمشقی. از زهیربن محمد از نافع از ابن عمر روایت می کند که: رد سه چیز سزاوار نیست: شیر و روغن و مخده. رؤیانی در مسندش از عباس بن محمد روایت می کند که گفت: ابوالربیع سلیمان بن داودبن رشیدالختلی این قول را برای ما حدیث کرد. ابن عساکر در تاریخش می گوید: من نه خالد را شناختم و نه ابوالربیع را. (از لسان المیزان ج 2 ص 376).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن زید انصاری، ابوموسی گوید: بعضی از اصحاب ما گفته اند که: اوجز ابوایوب است و سپس آنچه را که حمیدبن زنجویه در کتاب «ترغیب » از طریق حسین بن ابی زینب از پدرش و پدرش از خالدبن زید به او نسبت داده مبنی بر اینکه: هر کس «قل هو اﷲ احد» را بیست بار بخواند خداوند قصری دربهشت برای او می سازد، ذکر می کند. ثعالبی در تفسیر خود از ابن عباس آرد که: حارث بن عمرو برای جنگ همراه پیغمبر خارج شد و بر اهل بیت خود خالدبن زید را کفیل کرد... و آیه ٔ «لیس علی الاعمی حرج » (قرآن 17/48) درحق او نازل شده است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 90).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ العدوی. ابن حبان گوید: او از کسانی است که بر پیغمبر وارد شد. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 93).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سعید. گویند: عبدان از او نام برده ولی این خطاست چه این نام بواسطه ٔ تصحیف و افتادگی پیش آمده است، زیرا در سلسله ٔ رواتی که عبدان آورده خالدبن سعد است نه خالدبن سعید. (از الاصابه قسم 4 ج 1 ص 154).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سعید المدنی. وی از ابوحازم روایت می کند. عقیلی می گوید: حدیث وی قابل اتباع نیست و سپس سلسله ٔ حدیث ازرق بن علی را به او میرساند بر این تقدیر که حسان بن ابراهیم از خالدبن سعید از ابی حازم ازسهل حدیث کرد که «هر چیزی را کوهانی است و کوهان قرآن سوره ٔ بقره است ». (از لسان المیزان ج 2 ص 376).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن شعبهبن القلعم. وی از بنی الحرقوس است و پدرش شعبهبن القلعم مردی زباندار و وصاف فصیحی بود پسرانش عبداﷲ و عمر و خالد به همان صفت پدر متصف بودند با این تفاوت که خالد بر این فصاحت و بلاغت، علم و حلاوت و ظرافت را نیز افزون داشت. (از البیان و التبیین چ حسن سندوبی ج 1 ص 255).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سلمه القرشی. وی یکی از مخزومیان است و مورد خطاب عبدالملک بن مروان قرار گرفت: قال عبدالملک بن مروان لخالدبن سلمه القرشی: من اخطب الناس ؟ قال اَنَا. قال ثم من ؟ قال: شیخ جذام، یعنی روح بن زنباع. قال: ثم من ؟ قال: اُخیفش ثقیف، یعنی الحجاج. قال: ثم من ؟ قال: امیرالمؤمنین. (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 4 ص 139).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سلمهالجهمی، مکنی به ابوسلمه کوفی. وی از منصوربن المعتمر و اعمش و جز این دو روایت میکند و از او عبادبن ثابت و ابوبدر و جز این دو روایت می کنند. دارقطنی او را ضعیف میداند. (از لسان المیزان ج 2 ص 377).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سنان عبسی. وی حکیم جاهلی است وبنابر قولی پیغمبر بوده است. گویند: او داخل آتش سوزانی شد و آتش خاموش گشت. بنابر قول دیگر در بنی اسماعیل پیغمبری غیر از او قبل از محمد نبوده است. دخترش چون به پیش پیغمبر اسلام آمد پیغمبر رداء خود را بهراو پهن کرد و او را بر آن نشانید و فرمود: «ابنه نبی ضیعه اهله » و در حدیث آمده است که پیغمبر به او گفت: «مرحبا به ابنه اخی ». (از اعلام زرکلی ج 1 ص 284). رجوع به الاصابه ج 1 قسم 4 ص 154 شود. مؤلف تاریخ گزیده آرد: خالدبن سنان العیسی معاصر انوشیروان عادل بود و دعوت دین عیسی می کرد و در زمین بنی غطفان، در آن وقت آنجا آتشی از زمین برآمدی هر که در آن نزدیکی بگذشتی او را بسوختی. بعضی ازاعراب آن آتش را به خدایی می پرستیدند. خالد با ده رفیق آن را منع کرد و ایشان را به دین عیسی خواند. اورا گفتند: تو آن آتش را دفع کن تا ما دین عیسی قبول کنیم. خالد با ده رفیق روی به آتش نهاد. آتش آهنگ ایشان کرد. خالد درّه ای داشت بر آن آتش میزد، رفیقان را گفت تا نعلین بر آن می زدند، بعد از ضرب بسیار آتش بگریخت و به چاهی فرورفت. خالد از عقب آتش به چاه فروشد. بعد از زمانی بیرون آمد، جامه ها از عرق تر شده، امّا نسوخته بود و دیگر آن آتش کس ندید. خالد هر وقت که خواستی باران بارد سر به جیب فروبردی و باران باریدی و تا سر برنیاوردی بازنایستادی. به وقت وفات وصیت کرد که مرا بر فلان پشته دفن کنید و بعد از سه روز که شتر دم بریده بر سر گور آید مرا از گور برآرید تا شما را هر چه تا قیامت خواهد بود حکایت کنم. چون وفات کرد قومش خواستند وصیت او بجای آوردن. اقربای او مانع شدند و گفتند: این ننگ بر خود نپسندیم که مرده ٔ ما را از گور برآورند. (تاریخ گزیده ص 67، 68).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سلمه. وی یکی از راویان است. ابن قانع در معجمش از طریق خالد الحذاء از ابی قلابه از خالدبن سلمه روایت می کند که: پیغمبر (ص) غلامی را آزاد کرد و گفت «ولاؤه لک ». ابن قانع این حدیث را از عمربن الحسن الاشنانی اخراج کرده است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 92).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ خزاعی. بعضی او را اسلمی گفته اند. ابوعمر از او نام برده است و حدیث زیر را از او نقل می کند: پیغمبر (ص) در جنگ حنین با اسیران برگشت و آنان را در جعرانه قسمت کرد. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 93).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن سعیدبن العاص بن امیهبن عبد شمس. وی صحابی است و از قدماء مسلمین میباشد. آنگاهی او اسلام آورد که پیغمبر در نهان دعوت دین می نمود و از قرار سومین یا چهارمین نفری بود که بعد از بعثت مسلمان شد و از ملازمین رسول بود و با او در نواحی مکه نماز می گزارد. چون این خبر به احیحه (که از دشمنان اسلام بود) رسید، او را خواست و ازاین عمل منع کرد. خالد در رأی خود ایستادگی کرد. ابواحیحه عصبانی شد و عصای خود را آنقدر بر سر خالد کوبید تا عصا شکست و سپس او را به زندان انداخت و سه روز آب و طعام را از او قطع کرد ولی او صبر نمود. سپس به حبشه رفت و در آنجا در حدود ده سال اقامت کرد وبعد در سنه ٔ 7 هَ. ق. بازگشت و در معیت پیغمبر در فتح مکه و واقعه ٔ تبوک حضور داشت. نامه ٔ پیغمبر برای اهل طائف را او کتابت کرد و بوفد ثقیف داد و به آنجا برای صلح رفت. پیغمبر او را عامل یمن نمود و تا زمان ابوبکر عاملی یمن می کرد، تا ابوبکر جانشین برای او معین کرد و او را نزد خود خواند. وی در فتح اجنادین حضور داشت و در واقعه ٔ مرج الصفر نزدیک دمشق شربت شهادت نوشید. عمروبن معدیکرب او را در قصیده ای مدح کرده است. عسقلانی علت اسلام آوردن او را چنین می آورد:
گویند علت اسلام آوردن او آن بود که وی در خواب دید بر کنار آتش ایستاده است و پدرش می خواهد او را در آتش اندازد. دراین وقت رسول خدا بند کمر او را گرفت. صبح نزد ابوبکر آمد و گفت: قصد دارم از محمد پیروی کنم و او رسول خداوند است. پس نزد پیغمبر آمد و اسلام آورد. چون پدرش از اسلام آوردن او آگاه شد او را عقاب کرد و منع قوت از او نمود و برادرانش را از مصاحبت با او بازداشت. بناچار او دوری جست و به حبشه رفت و از مهاجرین به سرزمین حبشه شد و در آنجا دخترش - ام خالد - بدنیا آمد... روایت است که رسول خدا او را با دسته ای از قریش به نزد پادشاه حبشه فرستاد، زنش در آنجا دختری آورد و در آنجا بزرگ شده و به سخن آمد. ابن ابی داود درمصاحف از ام خالد دختر خالد نقل می کند که گفت: پدر من نخستین کس است که جمله ٔ «بسم اﷲ الرحمن الرحیم » را نوشت. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 91) (از اعلام زرکلی ج 1 ص 284).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ربیعه ٔ افریقی. وی مترسلی عالی مقام و سخنوری بلیغ بوده است. رسائل او را در دویست ورقه جمع کرده اند. (از فهرست ابن الندیم ص 171).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ربیعهبن مربن حارثهبن ناصره الهذلی. وی بنام خالدبن معبد مشهور است، ولی صواب خالد ابوسعید میباشد. او ادراک عهد نبی کرده است و ابراهیم منذر این مطلب را از معبدبن خالد از ابی شریحه بنا برقول ناقلی چنین آورده است که خالد گفت پدر من و پدر تو از مسلمین اولیه ای بودند که بر باب مدینه العذرا در شام بایستادند. ابن منده این را از ابن وهب از اسحاق از یحیی التیمی از معبدبن خالد ذکر کرده است. مرزبانی او را مردی بلیغ می داند. وی گوید پس از وفات علی علیه السلام چون معاویه قسم بر اسیر کردن ربیعه خورده بود قوم ربیعه نزد خالد جمع شدند و خالد چنین گفت:
و ما فی ابن حرب حلفه فی نسائنا
و دون الذی ینوی سیوف قواضب
سیوف نطاق و القناه فتستقی
سوی بعلها بعلا و تبکی الغرائب
فان کنت لا تغضی علی الحنث فاعترف
بحرب شجی بین اللها و الشوارب.
(از الاصابه قسم اول ج 1 ص 146).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ربیعه شرقی. یکی از بلغای زبان عرب است و او را در فصاحت کلام و بلاغت دستی بوده است. (از فهرست ابن الندیم).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن رفاعهبن ابی فریعه السلمی. وی از پدرش از جدش ابی فریعه السلمی روایت دارد که رسول خدا در جنگ حنین هنگامی که فقط بنی سلیم باقی مانده و به دفع دشمن می پرداختند گفت: «لا ینسی اﷲ لکم یا بنی سلیم هذا الیوم » این را از او پسرش یعقوب روایت دارد. ابن منده نیز این حدیث را اخراج کرده است و علائی در «الوشی المعلم » می گوید صحابت ابوفریعه جز از طریق اولادش از جای دیگر شناخته نشد و اینان نیز از معروفین نمیباشند. (از لسان المیزان ج 2 ص 376).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن ریان. وی صاحب حرس سلیمان بود و قبل از سلیمان شغل حرص ولید و عبدالملک را نیز داشت. گویند در زمان سلیمان روزی مردی حروری را نزد سلیمان آوردند، سلیمان کس نزد عمربن عبدالعزیز فرستاد، چه عمر اغلب سلیمان را از قتل حروری ها بر حذر میداشت وی گفت بجای کشتن محبوسشان گردان. چون عمر به نزد سلیمان آمد سلیمان رو به حروری کرده، وی را شماتت نمود. حروری نیز در مقام جواب سلیمان را فاسق بن الفاسق خطاب کرد. پس سلیمان رو به برادر خود عمر کرد و گفت چه می گوئی ؟ عمر پس از کمی مکث گفت: «ما اری علیه الا ان تشتمه کما شتمک » سلیمان قانع نشد و امر به گردن زدن حروری کرد. چون حروری را گردن زدند سلیمان از مجلس برخاست و بیرون رفت. خالدبن الریان نیز پس از او براه افتاد و بعمربن عبدالعزیز رو کرد و گفت ای اباحفص تو به امیرالمؤمنین می گوئی او را شماتت کن همانطور که ترا شماتت کرد؟ بخدا قسم متوقع بودم که امیرالمؤمنین دستور گردن زدنت را بدهد. عمر گفت اگر دستور میداد تو میزدی ؟ خالد گفت به خدا آری. این گذشت، تا عمر به خلافت رسید چون خالد بر سر شغل خود حاضر شد و عمر او را دید گفت: «یا خالد ضع هذا السیف عنک. اللهم انی قد وضعت لک خالدبن الریان الهم لاترفعه ابداً» و خالد را از صاحب حرسی برکنار کرد. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز صص 40-41).

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن زبرقان، از سلیمان المحاربی روایت می کند. ابوحاتم اورا نام می برد و می گوید وی منکر الحدیث است. ابن ابوحاتم می گوید: حمادبن عبدالرحمن الکلبی و جز او از اوروایت می کنند و از پدرم نیز حکایت شده است که وی صالح الحدیث بوده است. (از لسان المیزان ج 2 ص 376).

خالد. [ل ِ] (اِخ) جرجاوی. رجوع به خالد ازهری شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ثانی. رجوع به ابوالبقاء خالد ثانی شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) کرد سلیمانیه ای. رجوع به خالد سلیمانیه ای شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) عمری. رجوع به ابوالهیثم خالد و خالدبن یزید عمری شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن جابر مکنی به ابوحفص. وی تابعی است. رجوع به ابوحفص خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن بسیط مکنی به ابوالعریان. وی تابعی است. رجوع به ابوالعریان خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن علقمه، مکنی به ابوحبه. وی از تابعان است. رجوع به ابوحبه خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید حرانی، مکنی به ابوعبدالرحیم. از تابعان است. رجوع به ابوعبدالرحیم خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید، مکنی به ابوعبدالرحمن. وی از تابعان است. رجوع به ابوعبدالرحمن خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن مهران الحذاء المصری، مکنی به ابوالمنازل، از تابعان است. رجوع به ابوالمنازل خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن محمد انصاری بصری، مکنی به ابوالرجال. وی تابعی است. رجوع به ابوالرجال خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عمر قرشی، مکنی به ابوسعید. وی از تابعان است. رجوع به ابوسعید خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن یزید هدادی، مکنی به ابوحمزه. وی از تابعان است. رجوع به ابوحمزه خالد شود.

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن قاسم بن یزید کوفی، مکنی به ابوالهیثم. از تابعان است. رجوع به ابوالهیثم خالد شود.

فرهنگ معین

خالد

(لِ) [ع.] (ص.) پاینده، جاوید.

فرهنگ عمید

خالد

پاینده، جاوید، جاودان، همیشگی، دائمی،

حل جدول

خالد

پاینده، جاودان، همیشگی، دائمی، بهشتی

مترادف و متضاد زبان فارسی

خالد

پایدار، پاینده، جاودان، جاوید، مخلد،
(متضاد) فانی، ناپایا، بهشتی، خلدنشینی، خلدآشیان

نام های ایرانی

خالد

پسرانه، پاینده، جاوید

عربی به فارسی

خالد

ابدی , فنا ناپذیر , جاویدان , جاوید , فاسد نشدنی

فرهنگ فارسی هوشیار

خالد

همیشه و جاودان، مرقش

فرهنگ فارسی آزاد

خالد

خالِد، باقی و دائم، جاوید، همیشه، اسم بعضی از رجال عرب نیز بوده است،

معادل ابجد

خالد

635

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری