معنی حیات
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) زنده بودن، (اِمص.) زندگانی. [خوانش: (حَ) [ع. حیاه]]
فرهنگ عمید
حل جدول
زندگی
فرهنگ واژههای فارسی سره
زندگی
کلمات بیگانه به فارسی
زندگی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بود، تعیش، جان، زندگانی، زندگی، زیست، طول عمر، عمر،
(متضاد) ممات
فارسی به انگلیسی
Life
فارسی به ترکی
hayat
فارسی به عربی
حیاه
فرهنگ فارسی هوشیار
عمر، زیست، زندگانی
فرهنگ فارسی آزاد
حَیات، زندگی- زنده بودن- زنده شدن،
فارسی به آلمانی
Leben (n), Lebensdauer (m), Standzeit (f)
معادل ابجد
419