معنی حلیم

لغت نامه دهخدا

حلیم

حلیم. [ح َ] (ع ص) بردبار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان عادل بن علی) (مهذب الاسماء). خویشتن دار. ج، حُلَماء، احلام. (از منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) پیه فربهی. || شتر فربه. (از منتهی الارب) (آنندراج). اشتر فربه. || گندم با.هریسه. و آن آشی است معروف. (آنندراج):
شوربا چند خوری دست بگندمبا زن
که حلیم است برای دل و جان افکار.
بسحاق اطعمه.
چو ذوق حلیمش بمدرس نشاند
کتابی بجز نان و حلوا نخواند.
ملاطغرا (از آنندراج).
لبش از گفتن و پختن محک بود
همه جوش حلیم بی نمک بود.
زلالی (از آنندراج).
- حلیم پز، کسی که پزنده ٔ حلیم است.
- حلیم پزی، شغل و عمل حلیم پز.
- || دکان حلیم پز.
- امثال:
از هول حلیم توی دیگ نیفتی.
مگر سر حلیم روغن میری.
هم از شوربای قم ماند هم از حلیم کاشان.

حلیم. [ح َ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی.

فارسی به انگلیسی

حلیم‌

Porridge

فارسی به ترکی

حلیم‬

buğday ve etle yapılan bir çeşit yemek

فرهنگ معین

حلیم

(حَ) [ع.] (اِ.) بردبار. ج. احلام.

فرهنگ عمید

حلیم

خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له‌شده تهیه می‌شود،

فرهنگ فارسی آزاد

حلیم

حَلِیْم، بردبار- شکیبا- صبور- از اَسْماءُ الله است (جمع: حُلَماء، اَحْلام)،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

حلیم

بردبار، رزین، سلیم، شکیبا، صبور،
(متضاد) ناشکیبا، ناصبور، پیه، چربی، هریسه

فارسی به عربی

حلیم

ودیع

نام های ایرانی

حلیم

پسرانه، بردبار، شکیبا، از نامهای خداوند

فرهنگ فارسی هوشیار

حلیم

بردبار، خویشتن دار و نامی از نامهای خدایتعالی


حلیم پزی

نادرست نویسی هلیم پزی هریسه پزی هلام پزی

گویش مازندرانی

حلیم او

لعاب برنج

معادل ابجد

حلیم

88

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری