معنی حلاوت

حلاوت
معادل ابجد

حلاوت در معادل ابجد

حلاوت
  • 445
حل جدول

حلاوت در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

حلاوت در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • شهد، شیرینی، عذوبت، دل‌پذیری
فرهنگ معین

حلاوت در فرهنگ معین

  • (حَ وَ) [ع. حلاوه] (مص ل.) شیرین بودن.
لغت نامه دهخدا

حلاوت در لغت نامه دهخدا

  • حلاوت. [ح َ وَ] (ع مص) حلاوه. شیرین گردیدن. شیرین شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد):
    فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
    سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.
    فرخی.
    بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی
    حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز.
    سوزنی.
    اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار
    بعمر خود نکنی یاد پارسایی باز.
    سعدی.
    - حلاوت داشتن، شیرینی داشتن. شیرین بودن:
    از حلاوتها که دارد جور تو
    وز لطافت کس نیابد غور تو.
    مولوی.
    این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
    عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

حلاوت در فرهنگ عمید

  • دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، خوشایندی،
    شیرین بودن، شیرینی،
    ٣. شیرین شدن،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

حلاوت در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ (مصدر) شیرین بودن، (اسم) شیرینی. شیرین گردیدن، شیرین شدن
فرهنگ فارسی آزاد

حلاوت در فرهنگ فارسی آزاد

  • حَلاوَت، (حَلا، یَحْلُو) شیرین بودن، شیرین کردن، لذت بردن، شیرینی،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید