معنی حضار
لغت نامه دهخدا
حضار. [ح ُض ْ ضا] (ع ص، اِ) ج ِ حاضر. حاضران. حاضرین: یکی از حضار بعد از سماع تمامی این غزل را از قوال طلب کرد. (مقدمه ٔ کلیات سعدی).
حضار. [ح ُ] (ع اِ) بیماریی است شتر را. دردیست که شتران را پیدا شود.
حضار. [ح َ] (ع ص، اِ) شتران سفید. مقابل شوم. واحد ندارد. شتران نیکو.
- ناقه ٔ حضار، شتران ماده ٔ قوی نیک رو.
|| خلوق بر روی دختر و آن نوعی از خوشبوی است. (آنندراج).
حضار. [ح ُ / ح ِ] (ع ص، اِ) شتران سپیدنیکو یا شتران سرخ. واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج). اشتر نیک رو. (مهذب الاسماء).
حضار. [ح َ] (اِخ) ستاره ای است که پیش از سهیل طلوع کند. نام ستاره ای است در جانب جنوب. (مهذب الاسماء). ستاره ای است روشن در جانب جنوب. یکی از دو ستاره است که پیش از سهیل برآید و مردمان گمان برند که سهیل است و آن ستاره ٔ دیگر «الوزن » است.
حل جدول
جمع حاضر
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
حاضران، حاضرین
فرهنگ معین
(حُ ضّ) [ع.] (ص. اِ.) جِ حاضر؛ حاضران در مجلس.
فرهنگ عمید
حاضر
مترادف و متضاد زبان فارسی
حاضران
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی آزاد
مُحاضَرَه، حِضار، (حاضَرَ، یُحاضِرُ) بحث علمی کردن به صورت سئوال و جواب، جواب را حاضر آوردن..،
معادل ابجد
1009