معنی حجم زیاد

فرهنگ عمید

حجم

(ریاضی) مقداری از فضا که در تصرف جسم باشد،
(ریاضی) جسم فضایی،
[مجاز] اندازه، مقدار: حجم کارمان زیاد است،

فارسی به عربی

حجم

حجم، معظم

عربی به فارسی

حجم

اندازه , قد , مقدار , قالب , سایز , ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه , چسب زنی , اهارزدن , بر اورد کردن , حجم , جلد

لغت نامه دهخدا

حجم

حجم. [ح َ] (ع اِ) ستبرا. ستبری.ستبرنا. سطبری. سطبرا. گندگی. کلفتی. هنگفتی. ضخامت. ثخن. فداء. جسامت: با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان. (تاریخ یمینی. نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 6). || برآمدگی چیزی. (منتخب) (صراح). || بیرون آمدگی هر چیزکه از امرار دست محسوس گردد. نتوء. (منتهی الارب). ج، حجوم: مرفق له حجوم، ای نتوء حجم الکتاب، ستبری کتاب. || تهانوی گوید: عبارت است از مقدار واندازه ٔ جسم چنانچه در کنزاللغات گفته و در شرح اشارات گوید: حجم اطلاق میشود بر آنچه مر او را اندازه ومقداری باشد. خواه جسم باشد و خواه نباشد: زیرا جسم اطلاق نمیشود مگر بر چیزی که با جهات سه گانه یعنی درازا و پهنا و ژرفا آن را پیوستگی و اتصال باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). آن مقدار از فضا که در تصرف جسم باشد. گنج (اصطلاح طبیعی). (ناظم الاطباء). ج، حجوم.

حجم. [ح َ] (ع مص) بازداشتن. منع کردن از چیزی. بستن دهان شتر تا نگزد. || مکیدن کودک پستان مادر را.مَص ّ. نیشتر زده خون مکیدن به شیشه و شاخ. حجامت کردن. || گوشت باز کردن از استخوان وقت خوردن. || برآمدن پستان دختر. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

حجم

برآمدگی و کُلفتی چیزی، مقداری از فضا که جسم آن را اشغال می کند. [خوانش: (حَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حجم

گنجایش

مترادف و متضاد زبان فارسی

حجم

جرم، شکل، گنج، گنجایش، اندازه، ظرفیت

فرهنگ فارسی هوشیار

حجم

کلفتی، گندگی، بر آمدگی


واحد حجم

واحدی که برای سنجش گنجایش یا حجم بکار میرود

معادل ابجد

حجم زیاد

73

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری