معنی جولانگاه
حل جدول
مجال
مترادف و متضاد زبان فارسی
تاختگاه، ساحت، عرصه، میدان
مجال
امکان، حوصله، زمان، فرصت، وقت، جولانگاه، عرصه، میدان، توان، جا، محل
ناورد
آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان، جولان
عرصه
پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان، حیاط، بیابان، صحرا
میدان
زمین مسابقه، زمینبازی، ساحت، عرصه، فضا، گستره، محوطه، جولانگاه، صحنه، معرکه، رزمگاه، مصافگاه، زمینه فعالیت
ساحت
پهنه، پیشگاه، جولانگاه، محوطه، عرصه، قلمرو، گستره، میدان، حیاط، صحن، فراخنا، فضا، قلمرو، ناحیه، مرتبه، حد، سطح، درگاه، آستانه
فارسی به انگلیسی
Arena, Circus
واژه پیشنهادی
عرصه حُسن
فرهنگ فارسی هوشیار
فرصت یافتن، جولانگاه یافتن
ناوردگاه
(اسم) میدان جنگ رزمگاه، جولانگاه.
مجال
جولانگاه و محل و میدان و عرصه
زحمت داشتن
(مصدر) زحمت دادن: }} ای مگس خ عرصه سیمرغ نه جولانگاه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری . {{ (حافظ)
فرهنگ معین
جولانگاه، فرصت. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ فارسی آزاد
مَجال، جولانگاه، محل جولان، میدان، در فارسی به معنای فرصت مصطلح است،
فرهنگ عمید
فرصت،
[قدیمی] محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه،
* مجال دادن: (مصدر لازم) فرصت دادن، وقت دادن،
* مجال داشتن: (مصدر لازم) وقت داشتن، فرصت داشتن،
معادل ابجد
116