معنی جهد، سعی

حل جدول

جهد، سعی

کوشش


جهد، کوشش، سعی

تلاش


جهد ، کوشش ، سعی

تلاش


سعی

جهد، کوشیدن

جد، کوشش، تلاش، جهد


جهد

کوشش و سعی

تلاش، سعی، کوشش


جد ، جهد ، سعی ، تلاش

کوشش

عربی به فارسی

جهد

تقلا , تلا ش , کوشش , سعی

مترادف و متضاد زبان فارسی

جهد

اهتمام، اهتمام، تقلا، تکاپو، تلاش، جدیت، سعی، کوشش، مساعی


سعی

اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی، کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن،
(متضاد) اهمال ورزیدن، سستی کردن، آهنگ، قصد

فارسی به عربی

سعی

تجربه، جهد، ضع، مسعی

لغت نامه دهخدا

سعی

سعی. [س َع ْی ْ] (ع مص) کوشیدن. (آنندراج). کوشش. (غیاث):
نه غم مدح تو از این دل کم
نه در سعی تو بر این تن باز.
مسعودسعد.
دانه مادام که در پرده ٔ خاک نهان است هیچکس در پروردن وی سعی ننماید. (کلیله و دمنه). موش چون موذی باشد... در هلاک وی سعی واجب بینند. (کلیله و دمنه).
بسعی اوست جهانگیر گشته سیف الدین
که پر نسر فلک بر سهام او زیبد.
خاقانی.
در کشتن او سعی بیفایده نمودند.
(گلستان).
سعی نابرده در این راه بجایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 170).
- سعی بردن، کوشش کردن:
چو دیدی کز آن روی بسته ست در
به بیحاصلی سعی چندین مبر.
سعدی.
- سعی کردن، کوشش کردن. رجوع به همین کلمه شود.
|| شتافتن. (آنندراج). شتاب نمودن. (منتهی الارب). در رفتن شتاب کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (المصادر زوزنی). شتاب کردن. (غیاث): قبله ٔ عالم که ارباب حوائج... بجانب او همی آمدندی غابر و غایب. (ترجمه تاریخ یمینی). || اداره کردن. (منتهی الارب). || دویدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). دویدن میان صفا و مروه هفت بار و اینهم از لوازم حج است. (غیاث):
رفته و سعی صفا و مروه کرده چهار و سه
هم بر آن ترتیب کز سادات و اعیان دیده اند.
خاقانی.
پس از میقات حج و طوف کعبه
جمار و سعی و لبیک و مصلی.
خاقانی.
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست
در سعی چه کوشیم که از مروه صفا رفت.
حافظ.
|| اقرار و اعتراف کردن چیزی را پیش کسی. (دزی ج 1 ص 656). || قصد کردن. (آنندراج). قصد کردن و آهنگ کردن. (فرهنگ فارسی معین). || خزیدن: المراه السلیطه حیه تسعی مادامت حیه تسعی. تسعی (عصی الراعی) علی وجه الارض مثل ما یسعی النبات الذی یقال له الثیل. (ابن بیطار). || انبساط. اتساع. پهن شدن: و منعالقروح الخبیثه من ان تسعی فی البدن. (ابن البیطار). || ورزیدن. || کار نمودن. (منتهی الارب). کار کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (تاج المصادر بیهقی). کسب و کار کردن. (غیاث). || سخن چینی نمودن. (منتهی الارب):
چنان ارادت و شوق است در میان دو دوست
که سعی دشمن خونخوار در نمیگنجد.
سعدی.
|| (اِ) دواب. چهارپایان. رمه ٔ حیوانات. گله. (دزی ج 1 ص 656).

فرهنگ فارسی آزاد

سعی

سَعْی، (سَعی- یَسْعی) کار و کوشش کردن- سعی کردن- همّت نمودن- قصد کردن- اقدام نمودن- به شتاب و مثل حالت دویدن پیمودن- تند راه رفتن

فرهنگ عمید

سعی

کار، کوشش،
قصد،
دویدن،
* سعی بین صفا و مروه: (فقه) از مناسک حج که عبارت است از هفت‌مرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت می‌گیرد،

معادل ابجد

جهد، سعی

152

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری