معنی جریحه، زخم
حل جدول
فرهنگ معین
(جَ حِ) [ع.] (اِ.) زخم.
فرهنگ عمید
جراحت، زخم،
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
فگارش (اسم) جراحت خستگی زخم.
جریحه د ار
(صفت) آنکه زخم برداشته مجروح خسته: ((قلبش را جریحه دار کرد. ))
فارسی به عربی
جرح
فارسی به آلمانی
Verwunden, Verwundung (f), Wunde (f)
گویش مازندرانی
زخم
لغت نامه دهخدا
زخم بر زخم. [زَب َ زَ] (ق مرکب) زخم فراوان. رجوع به «زخم » شود.
معادل ابجد
873