معنی جدا کردن

فارسی به انگلیسی

جدا کردن‌

Abstract, Cleave, Demarcate, Differentiate, Disengage, Divide, Insulate, Isolate, Part, Rupture, Screen, Seclude, Segregate, Separate, Sequester, Sift, Single, Sort, Sunder, Try, Unhinge

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

جدا جدا کردن

از هم دور ساختن


جدا کردن

(مصدر) منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن.


جدا

سوا، تنها، منفصل، جدا کردن

فارسی به ایتالیایی

جدا کردن

dividere

separare

staccare

sganciare

حل جدول

جدا کردن

گسلاندن

‌تفکیک

فسر

تمییز

سلب

تفتیک

فارسی به آلمانی

جدا کردن

Einfach, Einzel, Einzeln, Einzelne, Einzelner, Einzig, Ledig, Probieren [verb], Versuchen, Wade [noun]

فارسی به عربی

جدا کردن

ابتر، اقطع، تقسیم، جزء، شق، فرد، قطعه، محاوله، منفصل

واژه پیشنهادی

جدا کردن

دست گسستن

معادل ابجد

جدا کردن

282

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری