معنی جای بازی

لغت نامه دهخدا

بازی جای

بازی جای. (اِ مرکب) تآتر. (یادداشت مؤلف از تحفه ٔ اهل بخارا). و رجوع به بازیجا شود.


آرام جای

آرام جای. (اِ مرکب) جای استراحت:
پرستش کنم پیش یزدان به پای
نبیند مرا کس به آرام جای.
فردوسی.


پهن جای

پهن جای. [پ َ] (اِ مرکب) جای فراخ و پهناور:
برآمد غو بوق و هندی درای
بجوشید لشکر بدان پهن جای.
فردوسی.


قدم جای

قدم جای. [ق َ دَ] (اِ مرکب) جای قدم. قدمگاه. (آنندراج):
اگر تخت والا قدم جای تست
مرا جای بر دست والای تست.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به قدمگاه شود.


فراخ جای

فراخ جای. [ف َ] (اِ مرکب) جای گشاده: فجرهالوادی، فراخ جای رودبار که آب روان گردد بسوی آن. (منتهی الارب). رجوع به فجرهالوادی شود.


وعده جای

وعده جای. [وَ دَ / دِ] (اِ مرکب) جای قرارداد. || محل ملاقات. میعاد. میعادگاه.


خلوت جای

خلوت جای. [خ َل ْ وَ] (اِ مرکب) جای و مکان برای خلوت و عزلت. مُعتَکَف. (منتهی الارب).

حل جدول

فرهنگ عمید

مترادف و متضاد زبان فارسی

جای

به‌ازا، عوض

فرهنگ فارسی هوشیار

جای

مطلق مکان، جا، مقام


آرام جای

(اسم) جای استراحت جای آسایش.


پناه جای

جای استوار، پناهگاه


ستور جای

جای ستوران اصطبل طویله.

گویش مازندرانی

جای سرپیسئن

در جای خود پوسیده شدن

معادل ابجد

جای بازی

34

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری