معنی جاه

حل جدول

جاه

منزلت و مقام

مقام، منزلت

مترادف و متضاد زبان فارسی

جاه

آبرو، اعتبار، جلال، دبدبه، درجه، رتبه، شان، شکوه، شوکت، عرض، فر، مجد، مسند، مقام، منزلت، منصب

فارسی به انگلیسی

جاه‌

Elevation, Station, Status

فرهنگ معین

جاه

(اِ.) مقام، منزلت.

فرهنگ عمید

جاه

مقام، مکان، منزلت، جایگاه، قدر و شرف، علو منزلت، شٲن و جلال،
فر و شکوه،


جاه طلب

کسی که برای رسیدن به مقام و مرتبۀ بلند کوشش کند، خواهان جاه و مقام،

فارسی به عربی

جاه

کرامه

فرهنگ فارسی هوشیار

جاه

مقام، مکان، شوکت


ذی جاه

صاحب جاه و مقام خداوندشان و شوکت.


ذو جاه

صاحب جاه و مقام خداوندشان و شوکت.

لغت نامه دهخدا

ذی جاه

ذی جاه. (ع ص مرکب) صاحب جاه: پادشاه ذی جاه.


سلیمان جاه

سلیمان جاه. [س ُ ل َ / ل ِ] (ص مرکب) آنکه شوکت و مقام سلیمان دارد:
کریم دولت و دین آصف و سلیمان جاه.
؟ (حبیب السیر ج 3 ص 2).


ثریا جاه

ثریا جاه. [ث ُ رَی ْیا] (اِخ) تخلص امجدعلی شاه یکی از حکمرانان اوده ٔ هندوستان. رجوع به امجدعلی شاه شود. (قاموس الاعلام).


زیارت جاه

زیارت جاه. [رَ] (اِخ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


فلک جاه

فلک جاه. [ف َ ل َ] (ص مرکب) بلندپایه. والامقام. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلک پایه و فلک مرتبت و فلک قدر شود.

معادل ابجد

جاه

9

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری