معنی جامع

فرهنگ عمید

جامع

[جمع: جوامع] هر چیز تمام و کامل،
مشتمل بر. حاوی،
جمع‌کننده، گردآورنده، فراهم‌آورنده،
(اسم) مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه می‌خوانند، مسجد آدینه،

حل جدول

جامع

تام، فراگیر، کامل

فراگیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

جامع

تام، فراگیر، کامل، مستوفا، مشروح، مفصل،
(متضاد) ناقص

فارسی به انگلیسی

جامع‌

Blanket, Broad, Catholic, Comprehensive, Exhaustive, Expansive, Extensive, General, Wide, Well-Rounded

عربی به فارسی

جامع

ماشین جمع , افعی , مار جعفری , تحصیلدار , جمع کننده , فراهم اورنده , گرد اورنده

فارسی به آلمانی

جامع

Allgemein [adjective], Groß weit umfassend, Groß, Weit, Katholisch

فرهنگ معین

جامع

(اِفا.) جمع کننده، گرد - آورنده، (ص.) تمام، کامل، (اِ.) مسجدی که در آن نماز جمعه گزارند. [خوانش: (مِ) [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جامع

فراگیر

کلمات بیگانه به فارسی

جامع

فراگیر

فارسی به عربی

جامع

جنرال، شامل، عالمی، کاثولیکی، کبیر، واسع

فرهنگ فارسی هوشیار

جامع

گرد آرنده، فراهم آورنده و یکی از نامهای خدایتعالی


جامع العلوم

آنکه جامع دانشها باشد

فرهنگ فارسی آزاد

جامع

جامِع، جمع کننده، گرد آورنده، واجِد، دارنده، تمام و کمال، کامل، (جمع:جَوامِع)،

لغت نامه دهخدا

ام جامع

ام جامع. [اُم ْ م ِ م ِ] (ع اِ مرکب) سفینه. کشتی. (از المرصع).


علی جامع

علی جامع.[ع َ ی ِ م ِ] (اِخ) ابن حسین بن علی اصفهانی باقولی ضریر، مشهور به جامع و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن (علی بن حسین...) و علی (ابن حسین...) شود.

معادل ابجد

جامع

114

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری