معنی ثکل
لغت نامه دهخدا
ثکل. [ث َ] (ع اِمص) بی فرزندی.
ثکل. [ث ُ ک ُ / ث َ ک َ] (ع مص) بی فرزند شدن مادر. || گم شدن دوست کسی را. || مردن.
ثکل. [ث َ] (ع اِمص) حُلق. فرزندمردگی. || مرگ. هلاک. || (مص) مصیبت زده شدن بمردن فرزند. بی فرزند شدن مادر. || گم کردن دوست. (تاج المصادر بیهقی).
حلق
حلق. [ح َ] (ع اِمص) ثکل. پسرمردگی. (منتهی الارب) (آنندراج).
مثکلة
مثکله. [م ُ ک ِ ل َ] (ع ص) قصیده مثکله، آنچه در آن ثُکل مذکور باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قصیده ای که در وی ذکر ثکل بودو مرثیه باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ثکل شود.
ثکلان
ثکلان. [ث َ] (ع ص، اِ) نعت مذکر از ثکل. مرد فرزندمرده یا دوست گم کرده.
ذبل
ذبل. [ذِ] (ع اِ) بی فرزندی زن. (آنندراج) (منتهی الارب). ذِبل ٌ ذبیل، ای ثکل ثاکل مبالغه است.
ثاکل
ثاکل. [ک ِ] (ع ص، اِ) نعت مذکر و مؤنث از ثکل. || فرزندمرده. || زن یا مرد فرزند یا دوست گم کرده.
فرهنگ فارسی هوشیار
از دست دادن فرزند
فرهنگ فارسی آزاد
ثُکْل، (ثَکِلَ، یَثْکَلُ) از دست دادن فرزند یا عزیز،
فرهنگ معین
حل جدول
معادل ابجد
550