معنی ثوابکار
لغت نامه دهخدا
ثوابکار. [ث َ] (ص مرکب) کسی که عمل نیکو و خیر کند.
بهشتی
بهشتی. [ب ِ هَِ] (ص نسبی) منسوب به بهشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
ای باز بهشتی سپید باز
وز سیم بهشتیت زنگله.
خسروی.
درافکند ای صنم ابر بهشتی
چمن را خلعت اردیبهشتی.
دقیقی.
چون درآمد در آن بهشتی کاخ
شد دلش چون در بهشت فراخ.
نظامی.
|| کنایه از جوانان خوش صورت و خوبروی. (انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از خوش صورت و خوبروی. (فرهنگ فارسی معین). بهشتی روی. (برهان). || مردمان مؤمن و خداجوی. (انجمن آرا) (آنندراج).ثوابکار. (فرهنگ فارسی معین). || اهل بهشت. آنکه ساکن بهشت شود. (فرهنگ فارسی معین):
گر بهشتی تشنه باشد روزحشر
او بهشتی نیست بل او کافر است.
ناصرخسرو.
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس ازچنین مردن بهشتی گشت پیش از ما.
سنائی.
فرهنگ واژههای فارسی سره
کرفه گر
فرهنگ عمید
کسی که عمل خیر انجام میدهد، نیکوکار،
حل جدول
نیکوکار
صالح، ثوابکار
نیکوکار
صالح ، ثوابکار ، خیر
نیکوکار
نیکوکار
ثوابکار
صالح، ثوابکار
صالح، ثوابکار، خیر
فرهنگ فارسی هوشیار
کرفه کار نیکوکار (صفت) کسس که عمل نیکو و خیر کند.
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسم اثیم، بزهکار، عاصی، گناهکار، مذنب،
(متضاد) ثوابکار
معادل ابجد
730