معنی ثناگوی

حل جدول

ثناگوی

مداح

ستایشگر

ستاینده


ثناخوان، ثناگوی

ستایشگر


ثناخوان ، ثناگوی

ستایشگر


ستاینده

ثناگوی


مداح

ثناگوی


ستایشگر

ثناگوی

ثناخوان، ثناگوی

فرهنگ فارسی هوشیار

ثناگوی

نیایش گوی سناگوی

فرهنگ معین

مثنی

(مُ) [ع.] (اِفا.) ثناگوی، ستایشگر.

لغت نامه دهخدا

ثناگو

ثناگو. [ث َ] (نف مرکب) ثناگوی. مداح. دعاگو. ستایشگر. حامد. ستاینده:
من ثناگوی بزرگانم ومداح ملوک
خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم.
فرخی.
نه بیهده سخنش در میان خلق افتاد
نه خیرخیر ثنا گوی او شد آن لشکر.
فرخی.
دیوان شاعران مقدم بر این گو است
دیوان شاعران ثناگوی رو بیار.
فرخی.
سوزنی پیر ثناگوی تو است
چو کند مدح تو انشاء و نشید.
سوزنی.
این ثناگوی تو که سینه ٔ خود
صدف لؤلؤ حکم دارد.
سوزنی.
ثنای تو ناگفته غبنی است فاحش
مبادا ثناگوی صدر تو مغبون.
سوزنی.


نعت خوان

نعت خوان. [ن َ خوا / خا] (نف مرکب) مدیحه خوان. ثناگوی.


درودخوان

درودخوان. [دُ خوا / خا] (نف مرکب) درودخواننده. دروددهنده. آفرین گوی. تحیت گوینده. ثناگوی. تحسین کننده:
ای بی نظیر ساعد بوبکر پرهنر
الحق درودخوان تو شاه جهان شده.
سیدحسن غزنوی.


شکرپرداز

شکرپرداز. [ش ُ پ َ] (نف مرکب) شکرگزار و سپاس گوی. (ناظم الاطباء). سپاسگزار. ثناگوی:
هر سر خاری زبان شکرپردازی شده ست
محمل لیلی همانا در بیابان آمده ست.
صائب تبریزی (از آنندراج).

معادل ابجد

ثناگوی

587

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری