معنی تیزرو

لغت نامه دهخدا

تیزرو

تیزرو. [رَ / رُو] (نف مرکب) رهوار. نوند. تندرو. تیزپا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزگام. (آنندراج). پرشتاب. سریع:
برفت اهرمن را به افسون ببست
چو بر تیزرو بارگی برنشست.
فردوسی.
ز پویندگان هرچه بد تیزرو
خورش دادشان سبزه و کاه و جو.
فردوسی.
پر از خشم و پرکینه سالار نو
نشست از بر چرمه ٔ تیزرو.
فردوسی.
خدنگ تیزروش را یکی ستاره شناس
ستاره ای که کند با دل عدوش قران.
فرخی.
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ز بس تیزی زنگی تیزرو
بدو پهلوان گفت چندین مدو.
اسدی (گرشاسب نامه).
نیاساید ز بیدادی که مرکب تیزرو دارد
فروساید اگر سنگی که پرتیز است سوهانش.
ناصرخسرو.
چند همی بقدرت اوگردد
این آسیای تیزرو بی در.
ناصرخسرو.
... اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو. (مجمل التواریخ و القصص).
عدل او بود با قضا همسر
حکم او بود تیزرو چو قدر.
سنائی.
تیزرو باشد به سوی راه دوزخ روز حشر
هرکه این جا در ره مهرت رود با کاهلی.
سوزنی.
سر سال کز گنبد تیزرو
شمار جهان را شدی روز نو.
نظامی.
چنان تیزرو شد که دریافتش
به زخمی سر از ملک برتافتش.
نظامی.
نباید تیزدولت بود چون گل
که آب تیزرو زود افکند پل.
نظامی.
نقل است که یک روزش بدعوتی خوانده بودند مگر منتظر کسی بودند دیر می آمد یکی از جمع مردی تیزرو بود گفت: ای شکم... (تذکرهالاولیاء عطار).
ای بسا اسب تیزرو که بماند
خرک لنگ جان بمنزل برد.
سعدی (گلستان).
از سر کُه سیل های تیزرو
وزتن ما جان عشق آمیزرو.
مولوی.
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی بمن ده تا بیاسایم دمی.
حافظ.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.


گنبد تیزرو

گنبد تیزرو. [گُم ْ ب َ دِ رَ / رُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آسمان است. (آنندراج). بمعنی گنبد آفت پذیر است که کنایه از آسمان باشد. (برهان):
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نماینده ٔ نوبنو.
فردوسی.
چنین گردد این گنبد تیزرو
سرای کهن را نخوانند نو.
فردوسی.
و رجوع به گنبد آفت پذیر شود.


چرخ تیزرو

چرخ تیزرو. [چ َ خ ِ رَ / رُو] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از اسب تندرفتار چست و چابک باشد. (انجمن آرا) (آنندراج):
آبادبر آن چرخ تیزرو
کز نور سراپای او عجین
هم زور چو شیرانش بر کتف
هم داغ چو گورانش بر سرین.
ابوالفرج رونی (از انجمن آرا).

حل جدول

تیزرو

آتش پا

رهوار، تندرو، بادپا

جماز

جَمّاز


اسب تیزرو

فرط

براق


شتر تیزرو

جماز

جمازه

مترادف و متضاد زبان فارسی

تیزرو

بادپا، تندرو، تیزتک، رهوار، سبک‌سیر، فرز،
(متضاد) کندرو

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

مانیه تیزرو

کسی که دیگری را بخواب مغناطیسی فرو برد

معادل ابجد

تیزرو

623

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری