معادل ابجد
تیر در معادل ابجد
تیر
- 610
حل جدول
تیر در حل جدول
- سیاره عطارد
- ماه پرتابی
- ماه پرتابی، سیاره عطارد
مترادف و متضاد زبان فارسی
تیر در مترادف و متضاد زبان فارسی
- گلوله، پیکان، خدنگ، سهم، ناوک، گلوله فشنگ، عطارد، چوب، سرطان، تاریک، تیره، سیاه، کمرنگ، بهره، بخش، حصه، قسمت، چوبدار بام، دیرک (چادر، کشتی)، شاهتیر، حمال 01 مرد اول بازی، چوبک، وردنه. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
تیر در فرهنگ معین
- چوب راست و باریک با نوکی آهنین و تیز که با کمان آن را پرتاب کنند، گلوله ای که از تفنگ، توپ و مانند آن ها شلیک می شود، کسی به سنگ خوردن کنایه از: ناکام شدن، در نقشه خود شکست خوردن. [خوانش: [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- ماه چهارم از هر ماه شمسی، پاییز، خزان، نام روز سیزدهم از هر ماه خورشیدی. [خوانش: [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- (اِ.) سیاره عُطارد.
- (اِ.) راست.
- (اِ.) بخش، بهره، نصیب.
لغت نامه دهخدا
تیر در لغت نامه دهخدا
- تیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم، و خدنگ و ناوک مترادف آن، و این مجاز است و راست و راست رو کج گشاده، سخت دلدوز، دیده دوز، جگردوز، سینه دوز، بی پر و پیکان، خوش پیکان، آتشین پیکان، پیکان فشان، رم خورده ٔ پولادسای، پولادخای، خاک نشین نیم رس لنگروار، پری، طایر، نهنگ، پریزاد، غنچه، مصرع شکرزخمه ٔ سرگذار، کاکل، کاکل ربا، جوشن گذار از صفات و تشبیهات اوست. توضیح بیشتر ...
- تیر. (ع اِ) صحرا. || بیابان. || شاه تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- تیر. [ت ِ ی َ] (ع اِ) ج ِ تاره. (منتهی الارب). رجوع به تاره شود. توضیح بیشتر ...
- تیر. [ت ِ ی ُ] (ع اِ) مرغی شبیه طاووس ماده. (ناظم الاطباء) (از برهان). توضیح بیشتر ...
- تیر. (اِخ) عطارد. (لغت فرس اسدی چ اقبال) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از اوبهی) (از ناظم الاطباء). نام ستاره ٔ عطارد است. او را دبیر فلک خوانند و گویند مربی علماء و مشایخ و قضات و ارباب قلم باشد. (برهان). ستاره ای است که جایش بر فلک دوم است. و آن را دبیر فلک گویند. چه آن ستاره ٔ علما و مشایخ و قضات است و به تازیش عطارد نامند. (فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامه ٔ منیری). عطارد. نزدیکترین ستاره به خورشید. توضیح بیشتر ...
- تیر. (اِخ) به رود دجله هم اطلاق شده و آن در اصل تیگر بوده که ایرانیها به مناسبت تندی به دجله می گفتند. در زبان فرنگی هم تیگر به دجله گویند از فارسی گرفته اند. (فرهنگ لغات شاهنامه). آقای پیرنیا آرد: کنت کورث نوشته در آسیا رودی نیست که به تندی دجله باشد و برای استدلال به اسم دجله یعنی تیگر استناد کرده گوید که تیر را به زبان پارسی تیگریس گویند. (ایران باستان ج 2 ص 1372). توضیح بیشتر ...
- تیر. (اِخ) از شهرهای قدیمی فینیقی. صور. رجوع به صور و قاموس الاعلام ترکی شود. توضیح بیشتر ...
- تیر. (اِخ) نام فرشته ای است که بر ستوران موکل است و تدبیر و مصالحی که در روز تیرماه تیر واقع شود به او تعلق دارد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). به این معنی در اوستا «تیشتریه »، در پهلوی «تیشتر». که به ستاره ٔ شعرای یمانی و یکی از ایزدان اطلاق شده. فرشته ٔ مزبور نگهبان باران است و بکوشش او زمین پاک از باران بهره مند گردد و کشتزارها سیراب شود. نام این فرشته در لغت فرس و برهان قاطع به «بشتر» تصحیف شده. توضیح بیشتر ...
- تیر. [ی ِ] (اِخ) سیاستمدار و مورخ فرانسوی (1797-1887 م. ). وی مکرر وزیر، نخست وزیر و وکیل مجلس شد و به ریاست قوه ٔ مجریه رسید و معاهده ٔ فرانکفورت را منعقد کرد و به ریاست جمهوری انتخاب شد (1871 م. ) و نام خود را با آزاد کردن فرانسه توأم کرد و سپس قدرت خود را از دست داد (مه 1873 م. ) و بعد نماینده ٔ سنا و سپس نماینده ٔ مجلس شد. وی آثار تاریخی مهمی بنام تاریخ انقلاب فرانسوی (1824-1827 م. ) و تاریخ کنسولی و امپراطوری (1845-1862 م. ) بجا گذاشته. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
تیر در فرهنگ عمید
-
ماه چهارم از سال خورشیدی که اول تابستان است،
(نجوم) = عطارد
[قدیمی] روز سیزدهم از هر ماه خورشیدی،
[قدیمی، مجاز] فصل خزان: اگر به تیرمه از جامه بیش باید تیر / چرا برهنه شود بوستان چو آمد «تیر» (عنصری: ۶۴). δ در قدیم تیرماه مصادف با فصل پاییز میشد،. توضیح بیشتر ...
-
بهره، نصیب،
بخش، قسمت: «تیر» او باد عز و نعمت و ناز / تا بتابد بر آسمان بر تیر (؟: لغتنامه: تیر)،. توضیح بیشتر ...
- تیره۲
-
سلاحی به شکل میلهای باریک و راست که با کمان پرتاب میشود و در ورزش، شکار، و جنگ از آن استفاده میکنند،
گلولهای که از دهانۀ توپ، تفنگ، تپانچه، و مانند آن پرتاب میشود،
فراوردهای بلند و محکم از جنس چوب، آهن، و مانند آن که در ساختمانسازی به کار میرود،
هر چیز بلند و محکم از جنس چوب، آهن، و مانند آن: تیر چراغبرق،
* تیر پرتابی: [قدیمی] نوعی تیر که برای تیراندازی به مسافت دور به کار میرفته،
* تیر کشیدن: (مصدر لازم)
درد گرفتن عضوی از بدن به حالتی که انگار سوزن در آن فرومیکنند،
[قدیمی] تیراندازی کردن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
تیر در فارسی به انگلیسی
- Round, Arrow, Bar, Dart, Gunshot, Mast, Post, Shaft, Shot, Stake, Stalk, Stanchion, Standard, Timber, Upright. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
تیر در فارسی به ترکی
- 1) iran güneş takviminin dördüncü ayı tir 2) ok 3) kurşun, mermi, kazık. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی
تیر در فارسی به عربی
- حانه، خشب، دعامه، زیبق، ساریه، سجل الحسابات، طلق ناری، طلقه، عروه، عمود، مشبک، مقعد، موظفون، نبله. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی
تیر در گویش مازندرانی
- په کفا
- درخت توت نر، گلوله ی تفنگ، گرمای خورشید، احساس سوزش یا...
- چوبی که محور اصلی خیش گاو آهن را تشکیل دهد، گل سیر، گلی که. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
تیر در فرهنگ فارسی هوشیار
- چوب باریک که بر سر آن آهن نوک نیز بنشانند و با کمان بهدف بیندازند قسمت، بهره، نصیب. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
تیر در فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
تیر در واژه پیشنهادی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
قافیه