معنی تک نوازی

فارسی به عربی

تک نوازی

روایه، عزف منفرد

فرهنگ فارسی هوشیار

نوازی

در ترکیب حاصل مصدر سازدبمعنی مهربانی کردن لطف کردن: بنده نوازی چاکرنوازی کوچک نوازی مهمان نوازی.


تک تک

یکی یکی یکی یکی فردا فرد: ((تک تک وارد شدند. ))

لغت نامه دهخدا

نوازی

نوازی. [ن َ] (حامص) به معنی نواختن و نوازندگی به صورت مزید مؤخر با کلمات ترکیب شود: آشنانوازی، بنده نوازی و... تمام ترکیب های دیگری که ذیل «نواز» در این لغت نامه آمده است. رجوع به نواز و نیز رجوع به هر یک از آن ترکیبات در ردیف خود شود.


میهمان نوازی

میهمان نوازی. [ن َ] (حامص مرکب) عمل و صفت میهمان نواز. مهمان نوازی. و رجوع به مهمان نوازی و میهمان نواز شود.


تک تک

تک تک. [ت َ ت َ] (ص مرکب، ق مرکب) یکی یکی و جدا و فردفرد. (ناظم الاطباء). جسته جسته. تنهاتنها. بندرت. دانه دانه. با فاصله های مکانی. گاهی یکی و گاهی یکی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
همچو پشت کس بتان تتار
مانده هرجای تک تک و نخ نخ.
نزاری (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به تک شود. || (اِ صوت) تق تق و جلزجلز. آمدن صدایی چون صدای نمکی که در آتش ریزند یا صدای آبی که مستعد جوشیدن می شود. (از دزی در ذیل قوامیس عرب ج 1 ص 149).
- تک تک پا، آواز پای وقت دویدن. (آنندراج).آواز پا در هنگام رفتن. (ناظم الاطباء). تق تق پا. مجازاً در بیت زیر، معارضه. هم چشمی. مسابقه:
سروی علم نگشته که از شوخی خرام
با او قد تو تک تک پایی نرفته است.
تأثیر (ازآنندراج).
- || سرکوفت. تعرض:
حرف و صوت تو به اغیار نواییست بمن
بر یاران شدنت تک تک پاییست بمن.
اشرف (از آنندراج).
- تک تک پا رفتن، ترسانیدن به آواز پا بود. (آنندراج). ترسیدن از آواز پا. (ناظم الاطباء).
- تک تک پا میرساند، یعنی از شجاعت و قدرت خود چیزها می گوید و لاف می زند. (آنندراج). او لاف میزند از دلاوری و توانایی خود. (ناظم الاطباء).


عشق نوازی

عشق نوازی. [ع ِ ن َ] (حامص مرکب) زمزمه ٔ عاشقی کردن. نوای عاشقی دردادن:
رموز عشق نوازی نه کار هرمرغی است
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش.
حافظ.


دستان نوازی

دستان نوازی. [دَ ن َ] (حامص مرکب) عمل دستان نواز. نواختن آهنگ موسیقی. || نغمه خوانی. سرودخوانی. زمزمه سازی:
معلم چون کند دستان نوازی
کند کودک همیدون پای بازی.
(ویس و رامین).


مردم نوازی

مردم نوازی. [م َ دُ ن َ](حامص مرکب) عطوفت. مهربانی. شفقت. عمل مردم نواز. رجوع به مردم نواز شود.
- مردم نوازی کردن، مردم پروری کردن. نواختن و مهربانی و لطف کردن با مردم. رعیت نوازی:
همه مردمی سرفرازی کند
شه آن شد که مردم نوازی کند.
نظامی.


درویش نوازی

درویش نوازی.[دَرْ ن َ] (حامص مرکب) عمل درویش نواز. اکرام و انعام کردن و نواختن درویش را. درویش داری:
به جوانمردی و درویش نوازی مشهور
به توانگردلی و نیک نهادی مشهود.
سعدی.


نای نوازی

نای نوازی. [ن َ] (حامص مرکب) نی زنی. (ناظم الاطباء). زماره.


مسکین نوازی

مسکین نوازی. [م ِ ن َ](حامص مرکب) عمل مسکین نواز. نواختن مساکین. و رجوع به مسکین نواز شود.


طبلک نوازی

طبلک نوازی. [طَ ل َ ن َ] (حامص مرکب) نواختن طبلک. شغل بازیار.

معادل ابجد

تک نوازی

494

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری