معنی تولک
لغت نامه دهخدا
تولک. [ل َ] (ص) باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک. (ناظم الاطباء). زیرک. چابک. || پرریخته. (فرهنگ فارسی معین).کریزکرده و پرریخته. (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود.
تولک خانه
تولک خانه. [ل َ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) کریزگاه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
تولک کرده
تولک کرده. [ل َ ک َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) کریزکرده. کریزی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود.
تولک کردن
تولک کردن. [ل َ ک َ دَ] (مص مرکب) کریز کردن و پرریختن پرندگان مانند چرغ و شاهین و جز آن. (ناظم الاطباء). ریختن بعض حیوان پر یا موی را در موسمی معلوم از سال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
تولک آب
تولک آب. [ل َ] (اِخ) دهی از دهستان بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ عمید
زیرک،
چابک،
مرغ پرریخته،
* تولک رفتن: (مصدر لازم) ریختن پَرِ پرنده تا پرهای تازه بهجای آن بروید،
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
زیرک، چابک، مرغ پر - ریخته. [خوانش: (لَ) (ص.)]
حل جدول
گویش مازندرانی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
456