معنی تنگه

لغت نامه دهخدا

تنگه

تنگه. [ت َ گ َ / گ ِ] (اِ) شاخه ای از دریا که بین دو خشکی واقع است و دو دریا را بهم ارتباط می دهد. باب: تنگه ٔ جبل طارق که بحر روم را به اقیانوس اطلس پیوندد. (فرهنگ فارسی معین). بغاز: تنگه ٔ بسفر. تنگه ٔ داردانل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || گاهی تنگه را خلیج نیز گفته اند در قدیم. (یادداشت ایضاً).

تنگه. [ت َ گ َ /گ ِ] (اِ) مقداری از زر و پول به اصطلاح هر جایی. (برهان). زر و سیم و مس مسکوک و رایج و پول نقد. تنکه. (ناظم الاطباء). نوعی از نقدینه ٔ رایج هندوستان و آن دو فلوس باشد و در برهان... و صاحب تاریخ فرشته در ذکر سلطان علاءالدین خلبجی می نگارد که در آن عصر تکتوله، طلا و نقره ٔ مسکوک را می گفتند و تنگه نقره ٔ پنجاه جیتل مس را می خواندند و مقدار وزن آن معلوم نیست و از افواه شنیده شد که دو توله ربع کم بود و من آن وقت چهل سیر بود و هر سیر بیست وچهار توله. (آنندراج) (انجمن آرا). مقداری از زر و سیم. مقداری پول. قطعه ٔ کوچک از طلا و نقره. (فرهنگ فارسی معین):
اگر تو عفو کنی بر دلم ببخشایی
کنم ز تنگه به بالای این حصار انبار.
مسعودسعد.
کمینه خدمت هر یک ز تنگه صد بدره
کهینه هدیه ٔ هر یک ز جامه صد خروار.
مسعودسعد.
آری ز ترک خانان بسته به بند پای
رایان ز هند و پیلان کرده ز تنگه بار.
مسعودسعد.
در راه چند تنگه ٔ زر یافته است... در راه چند تنگه ٔ زر دیدم. (انیس الطالبین بخاری ص 128).
- تنگه ٔ کسی را خرد کردن نتوانستن، با زیادخواهی های او برنیامدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| رشته و خمیر باریک و بلند. (ناظم الاطباء).... و نیز از آرد فطیرکرده مثل تنگه های نقره می سازند و «بغرا» می پزند و آنرا تنگه بغرا نامند. (شرفنامه ٔ منیری). رجوع به تنگه بغرا و برگ بغرا (ذیل برگ) و بغرا شود. || جای تنگ و دره ٔ کوه. || راه تنگ. (ناظم الاطباء).

تنگه. [ت َ گ َ] (اِخ) دهی از دهستان لاویج است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

تنگه. [ت َ گ َ] (اِخ) نام شهری است در کنار دریا و در تواریخ آمده که گرشاسب حاکم آنجا را کشته و از خود حکمرانی در آنجا گذاشته، و معرب آن طنجه است و آن بلادی از مغرب است. (آنندراج). نام بندری است به مراکش به ساحل جبل الطارق که عرب آن را طنجه گوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طنجه شود.

حل جدول

تنگه

ترعه

بغاز

واحد پول قزاقستان

فارسی به انگلیسی

تنگه‌

Channel, Defile, Narrows, Sound, Strait, Strip

فرهنگ فارسی هوشیار

تنگه

شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را بهم متصل میسازد

فرهنگ عمید

تنگه

شعبه‌ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط می‌سازد، بغاز، باب،

مقداری از زر‌وسیم، قطعۀ کوچک طلا یا نقره،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنگه

باریکه، بغاز، باب، دربند، تنگ، دروا، دره

فارسی به عربی

تنگه

رغبه، عنق الزجاجه، مضیق، معی، وادی

گویش مازندرانی

تنگه

دهلیز، در تنگنا، فشار، کوچه

از مراتع شبه جزیره میانکاله


ارش تنگه

تنگه ای نزدیک روستای لاشک کجور

فرهنگ معین

تنگه

(تَ گِ) (اِمر.) شاخه ای از دریا واقع بین دو خشکی که دو دریا را به هم می پیوندد.

مقداری از زر و سیم، قطعه ای کوچک از طلا و نقره. [خوانش: (تَ یا تِ گَ) (اِ.)]

معادل ابجد

تنگه

475

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری