معنی تنگاتنگ
لغت نامه دهخدا
تنگاتنگ. [ت َ ت َ] (ص مرکب) بسیار تنگ. (آنندراج). بسیار نزدیک و بدون فاصله. بسیار تنگ. (فرهنگ فارسی معین). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل. (ناظم الاطباء): چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده ٔ مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... (راحهالصدور راوندی).
بود زآن جایگاه تنگاتنگ
آب دریا بقدر یک فرسنگ.
امیرخسرو (از آنندراج).
- خطی تنگاتنگ، خط مقرمط. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- رفتار تنگاتنگ، مشی زکیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
زکزکة
زکزکه. [زَ زَ ک َ] (ع مص) تنگاتنگ رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زکیک
زکیک. [زَ] (ع مص) زک و زکاً و زکیکاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگاتنگ رفتن یا جهت سستی و ناتوانی. || شتاب رفتن دجاجه و دراجه. || پر کردن مشک را. (آنندراج). رجوع به زک شود. || (ع اِ) رفتار تنگاتنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زکک
زکک. [زَ ک َ] (ع مص) زک، زکا و زککاً؛ تنگاتنگ رفت یا جهت سستی و ناتوانی کوتاه گام رفت. (منتهی الارب). رجوع به زک شود.
بیگاه گونه
بیگاه گونه. [ن َ / ن ِ] (ق مرکب) در آستانه ٔ غروب. تنگاتنگ غروب. نزدیک به شامگاه رسیدن و بودن روز: درساعت بونصر بیامد و بیگاه گونه شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404).
فارسی به انگلیسی
Close
فارسی به ترکی
dapdaracık
فرهنگ معین
(تَ. تَ) (ص مر.) بسیار نزدیک و بدون فاصله، بسیار تنگ.
فرهنگ عمید
فشرده و چسبیدهبههم، بیفاصله و نزدیکبههم،
ترکی به فارسی
تنگاتنگ
انگلیسی به فارسی
درزبندی تنگاتنگ
close coupling
تزویج تنگاتنگ تزویجی که به دلیل نزدیکی سیم پیچهای اولیه و ثانویه ترانسفور مرهای (ار اف) ایجاد می شود.
گویش مازندرانی
چشم هم چشمی – رقابت تنگاتنگ
برق و الکترونیک
تزویج تنگاتنگ، تزویجی که به دلیل نزدیکی سیم پیچهای اولیه و ثانویه ترانسفور مرهای (ار اف) ایجاد می شود
معادل ابجد
941