معنی تلخی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
[مقابلِ شیرینی] یکی از چهار طعم اصلی که ناگوار است، مانند طعم لیموشیرینی که چند دقیقه در مجاورت هوا قرار بگیرد،
(حاصل مصدر) [مجاز] تلخ و دشوار بودن: تلخی زندگی،
[مجاز] سختی و بدی زندگانی،
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] ترشرو بودن، بدخلق بودن،
(اسم) [مجاز] شراب،
(اسم) [عامیانه] = تریاک
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
مرارت، ناخوشی، ناگواری، بدخلقی،
(متضاد) خوشی، شیرینی،
فارسی به انگلیسی
Acridity, Acrimony, Gall, Virulence
فارسی به عربی
شده الحزن، صفراء
فرهنگ فارسی هوشیار
بد مزگی دارا بودن مزه غیر مطبوع مقابل شیرینی، سختی بدی مقابل خوشی: ((تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت. )) (گلستان)، ترشرویی بد خلقی.
واژه پیشنهادی
مرارت
معادل ابجد
1040