معنی تعارف
فرهنگ معین
خوشامد گفتن، پیشکش دادن، اظهار آشنایی کردن، در فارسی به معنی اغراق در ادای احترام و سپاسگزاری، ِ شاه عبدالعظیمی تعارف ظاهری و غیرواقعی، تعارف توخالی. [خوانش: (تَ رُ) [ع.] (مص ل.)]
فارسی به انگلیسی
Ceremony, Courtesies, Pleasantry
لغت نامه دهخدا
تعارف. [ت َ رُ] (ع مص) یکدیگر را شناختن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). همدیگر را شناختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). شناختن دو نفر یکدیگر را. (فرهنگ نظام). || در تداول امروزی، خوش آمد گفتن در اول ملاقات، پس از درود. (یادداشت مرحوم دهخدا). اظهار آشنایی و احوالپرسی. (ناظم الاطباء). احوالپرسی کردن از یکدیگر. (فرهنگ نظام): در ادب ایران به دوست باید سلام و تعارف کرد. (فرهنگ نظام). || تکلف و اسباب ضیافت فراهم کردن: فلان با مهمان خیلی تعارف میکند. (فرهنگ نظام). || کسی را به مهمانی یاگرفتن چیزی خواندن. (فرهنگ نظام): هرچه تعارف کردم فلان ناهار نخورد. (فرهنگ نظام). دعوت کردن به ضیافتی یا گرفتن چیزی و تحفه ای. || (اِ) تحفه و هدیه که به کسی داده می شود. (فرهنگ نظام). هدیه و پیشکش. (ناظم الاطباء). معنی دوم و سوم و چهارم و پنجم محدث است در فارسی و در عربی نیست. (فرهنگ نظام).
- امثال:
تعارف آب حمام، تعارف شاه عبدالعظیمی. (امثال و حکم دهخدا)، دعوت کردن کسی را به چیزی بی ارزش چون آب خزینه ٔ حمام را به تازه وارد اهداء کردن.
تعارف آمد و نیامد دارد، اگر گمان کرده بودیدکه او احسان شما را نمی پذیرد بر خلاف پذیرفت. (امثال و حکم دهخدا). و این مثل را در موردی زنند که خواننده و دعوت کننده بدروغ و ریا چیزی را به اصرار هدیه میکنند یا دعوتی را پیشنهاد می نماید بگمان آن که دعوت شونده از قبول آن سر باز خواهد زد ولی در عمل خلاف این فکر پیش آید.
تعارف شاه عبدالعظیمی است، این که بزبان گوید بمنزل من آیید یا فلان متاع از شماباشد و از دل راضی نیست. (امثال و حکم دهخدا).
تعارف کم کن و بر مبلغ افزای، نظیر از بارک اﷲ قبای کسی رنگین نشود. و نِشود بز به پچ پچی فربه. (از امثال و حکم دهخدا).
تعارف دادن
تعارف دادن. [ت َ رُ دَ] (مص مرکب) تعارف فرستادن. هدیه و پیشکش فرستادن و دادن. (ناظم الاطباء).
تعارف فرستادن
تعارف فرستادن. [ت َ رُ ف ِ رِ دَ] (مص مرکب) تعارف دادن. رجوع به همین کلمه شود.
تعارف کردن
تعارف کردن. [ت َ رُ ک َ دَ] (مص مرکب) کسی را به مهمانی یا گرفتن چیزی خواندن. و رجوع به تعارف شود.
خوش تعارف
خوش تعارف. [خوَش ْ / خُش ْ ت َ رُ] (ص مرکب) آنکه خوب آداب برخورد نگاه دارد. آنکه بوقت برخورد و ملاقات با حُسن وجه خوش رویی و ادب کند. خوش برخورد. نیک تعارف. خوش ملاقات.
فرهنگ عمید
به یکدیگر خوشامد گفتن،
چیزی به هم پیشکش دادن،
[قدیمی] یکدیگر را شناختن،
[قدیمی] اظهار آشنایی کردن،
حل جدول
خوشامدگویی
مترادف و متضاد زبان فارسی
چربزبانی، شیرینزبانی، مهربانی، پیشکش، عطا، هدیه، تکلف، پیشکش کردن، خوشامد گفتن
فرهنگ فارسی هوشیار
ارمغان، خوشامد خوشامد گویی، هم شناسی یکدیگر را شناختن -1 (مصدر) یکدیگر را شناختن. -2 خوشامد گفتن بیکدیگر، پیشکش دادن، (اسم) اظهار آشنایی. ، خوشامد گویی. ، (اسم) پیشکش هدیه. جمع: تعارفات.
تعارف دادن
(مصدر) هدیه دادن پیشکش دادن.
فارسی به ایتالیایی
complimento
فارسی به عربی
تحیه، تقدیر، فروسیه
فرهنگ فارسی آزاد
تَعارُف، یکدیگر را شناختن، اظهار آشنائی کردن، خوش آمد گفتن، هدیه دادن،
فارسی به ترکی
ısrar etmek (davet vs) için)
معادل ابجد
751