معنی تسامح
لغت نامه دهخدا
تسامح. [ت َ م ُ] (ع مص) با یکدیگرآسان فاگرفتن. (زوزنی). همدیگر آسانی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسان گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تساهل. (زوزنی) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). سهل انگاری و اغماض و چشم پوشی و بی احتیاطی و بی پروایی و بی اهتمامی و نرمی و ملایمت بپاس خاطر کسی. (ناظم الاطباء). || جوانمردی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || استعمال لفظ در غیر معنی حقیقی آن بدون قصد علاقه ٔ مقبوله، و بدون نصب قرینه ای که دلالت بر آن کند. باعتماد بر فهم مخاطب. (چلیبی در حاشیه ٔ تلویح). و در اصطلاحات سیدجرجانی: تسامح عبارتست از اینکه غرض از گفتار دانسته نشود، وبرای فهم آن نیازمند باشند بتقدیر لفظی دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود.
فارسی به انگلیسی
Laxity
فارسی به ترکی
hoşgörü
فرهنگ عمید
آسان گرفتن بر یکدیگر، مدارا کردن،
فروگذار کردن، سهلانگاری،
حل جدول
سادهگیری
سهل انگاری
ساده گیری
آسان گیری
تسامح ، مسامحه
سهل انگاری
تسامح، مسامحه
سهل انگاری
تساهل و تسامح
آسان گرفتن
فرهنگ واژههای فارسی سره
رواداری، کوتاهی
فرهنگ فارسی آزاد
تَسامُح، سهل انگاری کردن، فرو گذاردن، آسان گرفتن، مُدارا کردن،
فرهنگ معین
(تَ مُ) [ع.] (مص ل.) آسان گرفتن، مدارا کردن.
مترادف و متضاد زبان فارسی
اهمال، تساهل، تغافل، سهلانگاری، غفلت، فروگذاری، مدارا، مسامحه، مماطله،
(متضاد) جدیت، سختکوشی، سختگیری، مدارا کردن، تساهل نمودن، فروگذار کردن، نرمی کردن، آسان گرفتن
کلمات بیگانه به فارسی
رواداری
فرهنگ فارسی هوشیار
آسان گرفتن
معادل ابجد
509