معنی تراوش کننده

حل جدول

تراوش کننده

مترشح


تراوش

نشت

نشر

نشتی


تراوش غشایى

اسمزى

لغت نامه دهخدا

تراوش

تراوش. [ت َ وِ] (اِمص) تراویدن. (ناظم الاطباء). چکیدن. با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). || ترشح و تقطیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تراوش کردن و تراوش نمودن شود.


تراوش کردن

تراوش کردن. [ت َ وِ ک َ دَ] (مص مرکب) چکیدن. تراویدن:
نیست در دست سبوی من عنان اختیار
راز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار.
صائب (از بهار عجم) (از آنندراج).
از خرامت بس که کیفیت تراوش می کند
نقش با رطل گران می گردد از رفتار تو.
صائب (ایضاً).


تراوش نمودن

تراوش نمودن. [ت َ وِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب) تراویدن. تراوش کردن:
تو بدسگالی و نیکی طمع کنی، هیهات
ز خیر خیر تراوش نماید از شر شر.
قاآنی.

فرهنگ معین

تراوش

(تَ وُ) (اِمص.) ترشح، چکه.

فرهنگ فارسی هوشیار

تراوش

چکیدن، ترشح و تقطیر

فرهنگ عمید

تراوش

تراویدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تراوش

تراب، ترشح، سرایت، نشت، نشر، تراویدن، حاصل، نتیجه

فارسی به عربی

تراوش

افراز، تسرب، دفق


تراوش کردن

اخترق، تسرب، رواسب طینیه، قاع السفینه

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

تراوش کننده

1036

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری