معنی تخته

تخته
معادل ابجد

تخته در معادل ابجد

تخته
  • 1405
حل جدول

تخته در حل جدول

  • واحد شمارش پتو
  • واحد شمارش قالی
مترادف و متضاد زبان فارسی

تخته در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • چوب، لوح، صفحه، ورق، طاقه، عدد، قطعه، تابوت
فرهنگ معین

تخته در فرهنگ معین

  • چوب پهن و مسطح، صفحه، تابوت، واحد شمارش برای قالی و پارچه، هر چیز مسطح و صاف. [خوانش: (تَ تِ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

تخته در لغت نامه دهخدا

  • تخته. [ت َ ت َ / ت ِ] (اِ) پارچه ٔ چوب. (آنندراج). قطعه ٔ چوب پهن و صاف و مسطح که چندان ستبر نباشد. (ناظم الاطباء). تختج معرب آن. (از منتهی الارب). چوب به پهنابریده ٔ مسطح وعریض، ساختن کشتی، صندوق، کرسی، تخت، در، تابوت، پوشش سقف گور، جعبه و جز اینها را. چوب پاره ٔ بریده ای که قطر آن کم و طول و عرض آن بسیار باشد:
    در این ورطه کشتی فروشد هزار
    که پیدا نشد تخته ای بر کنار.
    سعدی (بوستان).
    ز روی عداوت به بازوی زور
    یکی تخته برکندش از روی گور. توضیح بیشتر ...
  • تخته. [ت ُ ت َ / ت ِ] (ن مف) مخفف توخته است که بمعنی ادا کرده و گزارده باشد، اعم از قرض و دین و امانت و نماز. (برهان). توضیح بیشتر ...
  • تخته. [ت َ ت ِ] (اِخ) دهی از دهستان خنج دربخش مرکزی شهرستان لار است که در 126 هزارگزی شمال باختری لار و در دامنه ٔ شمالی ارتفاعات لیتو قرار دارد. گرمسیر است و 76 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و خرما و پیاز و شغل اهالی آنجا زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). توضیح بیشتر ...
  • تخته. [ت َ ت ِ] (اِخ) دهی از دهستان شاهرود در بخش حومه ٔ شهرستان سنندج است که در بیست ویک هزارگزی جنوب باختری سنندج و پنج هزارگزی جنوب باختری زندان قرار دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). توضیح بیشتر ...
  • تخته. [ت َ ت َ] (اِخ) دهی جزء دهستان بشاریات در بخش آب یک شهرستان قزوین است که در بیست وچهارهزارگزی باختر آب یک و نه هزارگزی راه عمومی قرار دارد. جلگه ای معتدل است. آب آن از قنات و چاه و محصولش غلات و هندوانه است و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم و جوال بافی است. راه مالرو دارد و از مقبره می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). توضیح بیشتر ...
  • تخته. [ت َ ت َ] (اِخ) قریه ای است هفت فرسنگ میانه ٔ شمال و مغرب خنج. (فارسنامه ٔ ناصری). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

تخته در فرهنگ عمید

  • تکۀ چوب بریده‌شدۀ پهن،
    هر چیز مسطح و پهن مانند تکۀ فرش،
    قطعۀ زمین هموار،
    ورق بزرگ مقوا یا آهن و امثال آن‌ها،
    واحد شمارش قالی، قالیچه، و مانندِ آن: یک تخته قالی، دو تخته قالیچه،
    تابوت و تخته که مرده را در روی آن حمل کنند،
    جایی که مرده را روی آن غسل بدهند،
    * تختهٴ سه‌لایی: نوعی تختۀ نازک که از سه ورقۀ نازک چوبی به‌هم‌چسبیده تشکیل می‌شود و در ساختن بعضی اشیای چوبی به ‌کار می‌رود،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

تخته در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

تخته در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

تخته در فارسی به عربی

  • سجل الحسابات، فم، قرص، لوح خشبی، لوحه
گویش مازندرانی

تخته در گویش مازندرانی

  • درپوش، پارچه های بریده، کشت زار نسبتا صاف، تخته
فرهنگ فارسی هوشیار

تخته در فرهنگ فارسی هوشیار

  • قطعه چوب پهن و صاف و مسطح که چندان ستبر نباشد
فارسی به ایتالیایی

تخته در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

تخته در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید