معنی بیرونق
لغت نامه دهخدا
بیرونق. [رَ / رُو ن َ] (ص مرکب) (از: بی + رونق) کساد. بی مشتری. بی رواج.
- بازار بی رونق، بازار کساد. کاسد. نارواج. تق و لق. (یادداشت مؤلف):
کار بیرونقان بساز آورد
رفتگان را بملک بازآورد.
نظامی.
کسانی که مردان راه حقند
خریدار بازار بیرونقند.
سعدی.
رجوع به رونق شود.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیطراوت، راکد، کاسد، کدر، کساد، متروک، نارایج،
(متضاد) پررونق
کساد
بیخریدار، بیرونق، بیمعامله، راکد،
(متضاد) پررونق
نارایج
بیرونق، شهروا، غیرمعمول، نامتداول،
(متضاد) رایج
بیطراوت
پژمرده، خشک، زرد، ناخرم،
(متضاد) پرطراوت، بیرونق،
(متضاد) پررونق
پررونق
آباد، آبادان، پررواج، معمور،
(متضاد) بیرونق، کساد
کاسد
بیرواج، بیرونق، راکد، سست، شهروا،
(متضاد) رواج، پررونق
سوتوکور
بیسروصدا، خاموش، ساکت،
(متضاد) شلوغ، پرهیاهو، بیفروغ، بینور، بیرونق، راکد، کساد، بیشوروحال، افسرده
کدر
1، بیجلا، بیرونق، بیفروغ، بینور، تار، تیره، دلآزرده، رنجیده، مکدر،
(متضاد) روشن، شفاف
فرهنگ عمید
معادل ابجد
368