معنی بوقلمون

فارسی به انگلیسی

بوقلمون‌

Fowl, Turkey

فارسی به ترکی

تعبیر خواب

بوقلمون

تعبیر خواب بوقلمون 1ـ دیدن بوقلمون در خواب، علامت آن است که از حرفه خود منفعتی بسیار به دست خواهید آورد. اگر خواب ببینید تعدادی بوقلمون برای فروختن به بازار میبرید، علامت آن است که زندگی شما به سمت آسودگی و آرامش پیش خواهد رفت. 3ـ دیدن بوقلمون بیمار یا مرده در خواب، علامت آن است که به تنگدستی دچار خواهید شد، و با شرایطی نامساعد و دشوار زندگی خواهید کرد. 4ـ خوردن گوشت بوقلمون در خواب، علامت آن است که سرگرمی و تفننی شادی آفرین به انتظار شماست. 5ـ دیدن بوقلمون به هنگام پرواز در خواب، علامت آن است که از گمنامی ناگاه به شهرت خواهید رسید. 6ـ اگر خواب ببینید برای شکار بوقلمون به طرف آنها تیراندازی میکنید، علامت آن است که با زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی ثروتی به چنگ می آورید. -

فرهنگ عمید

بوقلمون

(زیست‌شناسی) پرنده‌ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه‌رنگ و سروگردن بی‌پر که قدرت پرواز ندارد، پیل‌مرغ،
(زیست‌شناسی) آفتاب‌پرست، حربا،
[مجاز] هر چیز رنگارنگ یا رنگ‌به‌رنگ‌شونده: باد در سایهٴ درختانش / گسترانیده فرش بوقلمون (سعدی: ۵۴)،
[قدیمی] دیبای رومی رنگارنگ،
[قدیمی] پارچه‌ای که نمایش چند رنگ بدهد،

لغت نامه دهخدا

بوقلمون

بوقلمون. [ق َ ل َ] (اِ) دیبای رومی را گویند و آن جامه ای است که هر لحظه برنگی نماید. (برهان) (آنندراج). نوعی از دیبای که هر لحظه برنگ دیگر نماید. (غیاث) (اوبهی). معرب و محرف از «خامائیلئون » یونانی. دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید. (از فرهنگ فارسی معین):
ز قوقوبی به صحراها فرو افکنده بالشها
ز بوقلمون به وادیها فروگسترده بسترها.
منوچهری.
فروزان تیغ او هنگام هیجا
چنان دیبای بوقلمون ملون.
منوچهری.
روی مشرق را بیاراید ببوقلمون سحر
تا بدان ماندکه گویی مسند داراستی.
ناصرخسرو.
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هر دم ز مخفئی بظهور.
نظام قاری.
- فرش بوقلمون، فرش رنگارنگ. کنایه از گلهای رنگارنگ باغ:
باغ پر تختهای سقلاطون
راغ پر فرشهای بوقلمون.
سنایی.
باد در سایه ٔ درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون.
سعدی.
|| نام مرغی هم هست. (برهان). پرنده ای از راسته ٔ ماکیان ها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد. رنگ آن بیشتر سیاه، سر وگردن وی بدون پر است. دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است. (فرهنگ فارسی معین). یک قسم مرغ بزرگی از طایفه ٔ ماکیان هاکه بومی هندوستان بوده و از آنجا بسیار جاها برده شده و آنرا یبروح نیز میگویند. (ناظم الاطباء).
|| حربا و آن نوعی از چلپاسه باشد که هر نفس برنگی نماید. (برهان). بعضی گویند: غیر حربا است از حربا بزرگتر که صبح برنگی و شام برنگی نماید. مگر فارسیان بمعنی رنگارنگ مستعمل کنند. (غیاث). نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید. حربا. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از حیوانات زاحف، شبیه به چلپاسه و دارای قوه ٔ مخصوصی است که بدن خود را متنفخ کرده و باد میکند و بعد کوچک مینماید ورنگ پوست خود را تغییر میدهد. یعنی بالاصاله دارای رنگی است که مخصوص به او است و جلدش دارای نسجی است بی نهایت شفاف، ولی از اثر بعضی اسباب، رنگ خود را تغییر میدهد. چنانکه هرگاه بر روی درخت سبزی باشد، بواسطه ٔ انعکاس نور، متلون بلون سبز میگردد. و این تغیر و تلون که مخصوصاً بشدت موحش است، حاصل میشود از اثرحس جلد این حیوان و برنگ سرخ و زرد و سیاه و سبز و سفید دیده میشود و این حیوان را هربه و اژنیان نیز میگویند. (ناظم الاطباء):
چرا با جام می، می علم جویی
چرا باشی چو بوقلمون ملون.
ناصرخسرو.
یک رهم یکرنگ گردان در فنا
چند گردم همچو بوقلمون ز تو.
عطار.
|| جانوری است درآب، چون خواهد که جانوری بگیرد خود را بشکل آن جانور کند. (برهان). || کنایه از کسی است که هر ساعت خود را برنگی وانماید. (برهان). کسی که هر ساعت خود را برنگی وانماید. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || کنایه از دنیا و عالم است بسبب حوادث. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || هر چیز رنگارنگ. (فرهنگ فارسی معین). متلون. گونه گون:
دورنگی شب و روز سپهر بوقلمون
پرند عمر ترا می برند رنگ و بها.
خاقانی.
بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام
راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجیب.
خاقانی.
و به بسبب تغیر روزگار و تأثیر فلک دوار و گردون و اختلاف عالم بوقلمون. (تاریخ جهانگشای جوینی). این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون. (گلستان سعدی). مأمون از نوائب دهر بوقلمون و مصون از مصائب گردون. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9). || اهل مشرق سنگ پشت را بوقلمون میگویند. (برهان). || نام گیاهی است. گل بوقلمون. (فرهنگ فارسی معین). || نوعی گل میخک. (یادداشت بخط مؤلف).


بوقلمون باف

بوقلمون باف. [ق َ ل َ] (نف مرکب) بافنده ٔ دیبای رومی. || که حوادث گوناگون پدید کند. که هر ساعت حادثه ای پدید آرد:
ننموده رخ به آینه گردان مهر و ماه
نسپرده دل به بوقلمون باف صبح و شام.
خاقانی.

فرهنگ فارسی هوشیار

بوقلمون

یونانی تازی شده شواد شوال پیروج پیلمرغ، رنگارنگی از اقشمه: گلیون (اسم) دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید، نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید حربا، پرنده ای از راسته ماکیانها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد. رنگ آن بیشتر سیاه سر و گردن وی بدون پراست و دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است، هر چیز رنگا رنگ، کسی که هر ساعت خود برنگی وا نماید -6 دنیا (بسبب حوادث پیاپی) . -7 گل بوقلمون یا فرش بوقلمون. فرش رنگارنگ

حل جدول

بوقلمون

دیبای رومی رنگارنگ

مرغی نسبتاً بزرگ جثه و خانگی با دم چتری

مترادف و متضاد زبان فارسی

بوقلمون

پیل مرغ، خروس هندی، رنگارنگ، متلون، متلون‌الرای، دیبای رومی، حربا

فارسی به عربی

فرهنگ معین

بوقلمون

دیبای رومی رنگارنگ، پارچه ای که نمایش چند رنگ بدهد، پرنده ای از راسته ماکیان با گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی. [خوانش: (قَ لَ) [معر.] (اِ.)]

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

بوقلمون

Puter (m), Truthahn (m), Türkei (f)

واژه پیشنهادی

بوقلمون

آفتاب گردک

کالری خوراکی ها

گوشت بوقلمون

100 گرم 160 کالری

معادل ابجد

بوقلمون

234

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری