معنی بهن

لغت نامه دهخدا

بهن

بهن. [ب َ] (ع مص) شادان و فرحناک شدن. و منه حدیث الانصار ابهنوا منها آخر الدهر؛ ای افرحوا وطیبوا نفساً بصحبتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


حجر بهن

حجر بهن. [ح َج َ رِ] (اِخ) ابهام. محلی است میانه ٔ یهودا و بن یامین. سفر یوشع 15: 6 و 18: 17. (قاموس کتاب مقدس).


بهن آباد

بهن آباد. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان زیرکوه است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 610 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


کن بهن

کن بهن. [کِم ْ ب َ] (اِ مرکب) به معنی ون است و آن را به ترکی چتلاقوج و به عربی حبهالخضراء گویند. (برهان). بار درخت بنه که ون نیز گویند و به تازی حبهالخضراء است. (فهرست مخزن الادویه).


ذونبق

ذونبق. [ن َ ب ِ] (اِخ) موضعی است در قول راعی:
تبصر خلیلی هل تری من ظعائن
بذی نبق زالت بهن الاباعر.


غروب

غروب. [غ ُ] (اِخ) نام جائی است در شعر نابغه ٔ جعدی:
و مسکنها بین الغروب الی اللوی
الی شعب ترعی بهن فعیهم
لیالی تصطاد الرجال بفاحم
و ابیض کالاغریض لم یتثلّم.
(از معجم البلدان).


غمار

غمار. [غ ِ] (اِخ) رودباری است به نجد. (منتهی الارب). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است. قعقاع بن حریث گوید:
تبصر یا ابن مسعودبن قیس
بعینک هل تری ظعن القطین
خرجن من الغمارمشرقات
تمیل بهن ازواج العهون
بذمک یا امرأالقیس استقلت
رعان غوارب الجبلین دونی.
(از معجم البلدان).


آدینده

آدینده. [ی َ دَ / دِ] (اِ) قوس قزح:
عَلَم ابر و تندر بود کوس او
کمان آدینده شود ژاله تیر.
رودکی.
و آن راکمان گردون، کمان بهن، کمان رستم، کمان شیطان، آفنداک، شدکیس، سرویسه، تیراژه، صدکیس، آزفنداک، ایرسا، طوق بهار، افنداک و درونه نیز خوانند و عامه آن را قالیچه ٔ فاطمه گویند.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

بهن

شادان و فرحناک شدن

نام های ایرانی

بلین

دخترانه، عهد، قرار (نگارش کردی: بهن)

آیه های قرآن

حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم و عماتکم و خالاتکم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتکم اللاتی ارضعنکم و اخواتکم من الرضاعة و امهات نسائکم و ربائبکم اللاتی فی حجورکم من نسائکم اللاتی دخلتم بهن فان لم تکونوا دخلتم بهن فلا جناح علیکم و حلائل ابنائکم الذ

حرام شده است بر شما، مادرانتان، و دختران، و خواهران، و عمه‏ها، و خاله‏ها، و دختران برادر، و دختران خواهر شما، و مادرانى که شما را شیر داده‏اند، و خواهران رضاعى شما، و مادران همسرانتان، و دختران همسرتان که در دامان شما پرورش یافته‏اند از همسرانى که با آنها آمیزش جنسى داشته‏اید -و چنانچه با آنها آمیزش جنسى نداشته‏اید، (دختران آنها) براى شما مانعى ندارد- و (همچنین) همسرهاى پسرانتان که از نسل شما هستند (-نه پسرخوانده‏ها-) و (نیز حرام است بر شما) جمع میان دو خواهر کنید؛ مگر آنچه در گذشته واقع شده؛ چرا که خداوند، آمرزنده و مهربان است.


لا یحل لک النساء من بعد و لا ان تبدل بهن من ازواج و لو اعجبک حسنهن الا ما ملکت یمینک و کان الله على کل شی‏ء رقیبا

بعد از این دیگر زنى بر تو حلال نیست، و نمى‏توانى همسرانت را به همسران دیگرى مبدّل کنى [= بعضى را طلاق دهى و همسر دیگرى به جاى او برگزینى‏] هر چند جمال آنها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه که بصورت کنیز در ملک تو درآید! و خداوند ناظر و مراقب هر چیز است (و با این حکم فشار قبایل عرب را در اختیار همسر از آنان، از تو برداشتیم).

معادل ابجد

بهن

57

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری